pt.4

124 15 12
                                    

𝖂𝖆𝖗 𝕺𝖋 𝕿𝖎𝖒𝖊
𝔖𝔢𝔞𝔰𝔬𝔫 1: 𝓣𝓱𝓮 𝓣𝓲𝓶𝓮 𝓞𝓯 𝓣𝓻𝓾𝓽𝓱
𝔭𝔱.4
_______________________________________________

" دهنتو ببند ! "

صدای فریاد کریتوس به قدری بلند بود که به نظر میومد دیوارا هم به لرزه افتادن !
² زئوس داشت با تمام قدرت سی میکرد جلوی حمله ور شدن کریتوس به فوبرو بگیره !

²: الان همشون تو بدن انسانیشونن

" تویه آشغال عوضی مقصر مرگ *_اونی_* حالا چطور جرئت میکنی این حرفا رو بزنی ؟؟؟؟؟؟؟ اونم جلوی منننننن تو اصن ذره ای وجدان تو وجودت هسسسسسس ؟؟؟؟؟!!!!! ولم کن زئوسسسسسس من میخوام این عوضیو بکشمممممممم !!!!!! "

زئوس : " بس کن کریتوس با این کارا *_اون_* بر نمیگرده ! "

کریتوس : " اون *_حرومزاده_* باید تقاص پس بدههههه !!!!! " و با شدت بیشتری تقلا کرد تا از دست زئوس خلاص بشه

" حرومزاده ؟ تو به کسی که ازش متولد شدی توهین میکنی ؟! تو داری به خدات اهانت میکنی ! " ( منظورش این نیس که خودش خداشه کریتوس داره به فوبه میگه *حرومزاده* ینی داره به کسی که فوبه ازش متولد شده توهین میکنه این کار توهین به خودشم محسوب میشه ولی اون خودشم حرومزاده میبینه با توجه به اینکه خیلی ازون طرف کینه داره )

کریتوس با این حرف فوبه که نشون میداد بد این همه دادو بیداد فقط به همین یه موضوع اهمیت داده عصبانی تر شدو بیشتر تقلا کرد : " آرههههههه دارم به ³ *_اون_* عوضی توهین میکنم !!!! "

³: دارن راجب یکی دیگه حرف میزنن الان

فوبه اخم میکنه : " چطور جرئت ... "

کریتوس : " آره جرئت میکنم میدونی چرا ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! چون اون عوضی دیگه خدای من نیس اون مارو تو بدترین شرایط رها کرده !!!!!!!!! "

فوبه دهنشو باز کرد تا چیز دیگه ای بگه که درس تو همون لحظه کریتوس بالاخره موفق شد خودشو از چنگ زئوس آزاد کنه !
تا فوبه به خودش بیاد یقش توسط دستای بزرگ و عضله ایه کریتوس گرفته شده بود !!!

کریتوس زیرلب غرید : " من هیچ اهمیتی به کصشرای تو نمیدم باورم نمیشه وقتی موضوع بحث یه چیز دیگس به چیزی اهمیت میدی که کوچیکترین ارزشی نداره !

فوبه نفس عمیقی کشید و سی کرد عصبی نشه تا بعداً کار دست خودش نده ! : " ببین کریتوس من عصبانیتتو درک میکنم ولی الان موقع مناسبی نیس که به جون هم بیفتیم ما فقط باید یکم زمان بِخَ ... "

کریتوس محکم تر یقیه فوبرو گرف که باعث شد نفسش بند بیاد : " زمان بخریم ؟! میخواستی اینو بگی آره ؟!! تویه احمق هنوز نفهمیدی نمیتونی زمانو بخری ؟!!! اگه اون زنده بودم همچین امکانی وجود نداشت اون وخ تو چجوری میخوای زمانو بخری ؟!!!! دیگه زندگیه کیو میخوای به خاطر جاه طلبیه خودت نابود کنی ؟!!!!!

مینروا واقعاً توان تحمل این بحثو نداشت : " بسه کریتوس ولش کن ! "

فوبه در حالی که به خِر خِر افتاده بود و سی میکرد نفس بکشه گف : " می ... دونم ش ... شاید غیر م ... ممکن باشه و و ... ولی ممک ... نه ا اون ... سه رَ ...

کریتوس محکم فوبرو به دیوار کنارش کوبوند : " اون سه رگه ؟! خوب گوش کن ببین چی میگم احمق اون سه رگه به هیچ درد ما نمیخوره اون هیچ ارتباطی با زمان نداره اگه فک میکنی میتونی با جادو اونو به زمان وصل کنی باید بهت بگم که این غیر ممکنه حتی اگر ممکن هم بود من اجازه نمیدادم زندگیه یه نفر دیگرو نابود کنی !!!!!!! "

مینروا وقتی صورت کبود شده ی فوبرو دید سری سمت کریتوس اومد و دستشو رو بازوش گذاشت : " بسه کریتوس ولش کن الان میکشیش ! "

کریتوس نگاهی به مینروا انداختو در نهایت با نارضایتی یقه فوبرو ول کردو چن قدم عقب رف .
فوبه رو زمین افتادو شورو کرد به سرفه کردنو اکسیژنو بلعید .
مینروا کنارش زانو زدو دستشو پشتش کشید .

کریتوس نفس عمیقی کشید : " سی کن قبل اینکه بخوای از یه نفر استفاده کنی به زندگی و احساساتش فک کنی "

بد از سالن بیرون رفتو زئوس با صدا زدن اسمش دنبالش را افتاد .

مینروا نگاه ناراحتی به در و بد به فوبه انداخت : " به دل نگیر فوبه خودت میدونی *اون* برای کریتوسی که هیچ کسو تو قلبش جا نمیده جایگاه خاصی داشت "

فوبه همونطور که سرش پایین بود گفت : " میشه تنهام بزارین ؟ "

مینروا خواست حرفی بزنه که با جمله ی بعدیه فوبه ساکت شد : " میخوام فک کنم "

مینروا میدونست که باید به فوبه یکم زمان بده پس از جاش بلند شدو به بقیه اشاره کرد که برن بیرون
وقتی فوبه از تنها شدنش مطمئن شد از رو زمین بلند شدو خودشو به پنجره رسوند
پنجرَرو باز کردو نفس عمیقی کشیدو آخرین نسیمای خنک زمستونو تو ریه هاش کشید
آهی کشیدو چشاشو بست
صدای خنده های بچگونش هنوزم توی گوشش بود

*تا چیزیو از دست ندی هیچ وقت قدرشو نمیدونی*

تا قبل از اون روز برزخی فوبه هیچ وقت معنیه این جملرو درک نکرد
وقتی درکش کرد که دیگه خیلی دیر شده بود
دلش تنگ بود
برای *_اون !_*
میدونست حق با کریتوسه
میدونست اگه جاه طلبیش نبود شاید ...
شاید اون زنده میموند !
ولی دیگه برای پشیمونی دیر بود
ولی فوبه امید داشت که اون زندس و به هر طریقی باید پیداش میکرد !
تصمیم گرف به حالت جغدیش برگرده و تا انرژی بیشتری داشته باشه صبم دوباره به حالت انسانیش در بیاد تا خوابش نبره
بال هاشو باز کردو شورو به پرواز کرد
و جستجوی میلیون ها سالشو دوباره از سر گرف
باید به هر قیمتی که شده بود پیدا میکرد !
*باید پسر کوچولوشو پیدا میکرد !*
_______________________________________________
بدن انسانیشونو هرجور دوس دارین تصور کنین
فوبرو بد قضاوت نکنین من دوسش دارم :")
به نظرتون اون پسره که هی راحبش حرف میزنن کیه
( ͡° ͜ʖ ͡°)
اونی که فوبه خدا خطابش کرد چی
اسپویلی درکار نیس
تولد تهیونگم مبارک
ووتو کامنت فراموش نشه
تا پارت بد بای

𝖂𝖆𝖗 𝕺𝖋 𝕿𝖎𝖒𝖊 ₛₑₐₛₒₙ ₁ тнє тιмє σƒ тяυтнWhere stories live. Discover now