pt.10

71 12 41
                                    

𝖂𝖆𝖗 𝕺𝖋 𝕿𝖎𝖒𝖊
𝔖𝔢𝔞𝔷𝔬𝔫 1 : 𝓣𝓱𝓮 𝓣𝓲𝓶𝓮 𝓞𝓯 𝓣𝓻𝓾𝓽𝓱
𝔭𝔱. 10
_______________________________________________

.....:عار یو لاست بیبی گرل
همون موقع بود که به یحی به خودش اومد با تمام زوری که داشت این شخصو با پاش هل داد

وقتی برگشت دید که بیهوش بغل یه درخت افتاده
یجی:واو دختر چقدر قوی اگه میدونستم انقدر زور دارم حتمی اون سان کونی رو زیر مشت و لگد میگرف

حرف یجی با نیشخند صدا دار اون شخص قطع شد

........:واقعا که فکر نکردی من بیهوش شدم

یجی:از کجا باید بدونم وقتی جنابعالی بغل درخت افتادی چشات هم بستست

اون فرد پوزخندی میزنه
.......:خب متونستی از نوع نفس کشیدنم بفهمی

یجی:انتظار داشتی دقت کنم اصلا تو کدوم خری هستی

اون فرد خنده بلندی کرد
......:یعنی میخوای بگی منو نمیشناسی

یجی:متاسفانه علم غیب ندارم

.....:ازش فاصله بگیر

یجی:چی ها

صدای یه فرد تازه میومد شخص متقابلش با تعجب بهش نگاه میکرد

......: من چیزی‌نگفتم اون چیو با کی بودی

.....:احمق من هیچولم تو مغزت دارم حرف میزنم بلند جواب نده هرچی میتونی از اون فرد فاصله بگیر

یجی که تازه موقعیت رو درک کرده بود به تندی گفت

یجی:حالا مهم نیست کدوم کره خری هستی من باید برم

.......:وای گاد خیلی عجیبی من یوتام ناکاموتو یوتا

یجی:خب باشه بای من دارم میرم

یوتا نیشخند دیگه ای زد
یوتا:مطمعنی کمک نمیخوای به نظر میاد گم شدی

هیچول:کمکشو رد کن بهت راهو میگم فقط کمکشو رد کن و راهی که میگمو برو

یجی هیچ نظری نداشت که چرا هیچول داره همچین حرفایی میزنه ولی با خودش فکر کرد اعتماد کردن به هیچول ریسک کمتری به مرد گستاخ رو به روش داره

یجی:نه خیرم خودم بلدم راهو همه اینجا هارو لو بهم نشون داده

یوتا متوجه دروغ یجی شد سرشو انداخت پایین وزیر لب گفت
یوتا:خیلی کله شق و رو عصابی

یجی:ببخشی

یوتا محلت حرف زدن به یجی رو نداد و اونو بلند کردن و بالهاشو باز کرد و با سرعت به سکت قصر حرکت کرد

یجی:یاااا مرتیکه منو بزار زمین

یوتا:اگه الان ولت کنم با زمین یکی میشی و میمیری میخوای ولت کنم

یجی:حالا هرچی اه باشه

هیچول:خیلی احمقی باید زودتر بدون اینکه چیزی میگفتی میرفتی

𝖂𝖆𝖗 𝕺𝖋 𝕿𝖎𝖒𝖊 ₛₑₐₛₒₙ ₁ тнє тιмє σƒ тяυтнWhere stories live. Discover now