2

1.6K 176 31
                                    

توی مسیر فلیکس نگاهی به زن انداخت ، خیلی از زن ترسیده بود دوباره قطرات اشک جلوی دیدش رو گرفت و بعد از مدتی چشم هاش دوباره شروع به باریدن کرد ...

چشم های کشیده و گربه مانندش باریدن و باریدن تا حدی که اروم اروم اون رو به دنیای خواب بردن...


وقتی چشم هاش رو باز کرد روی تخت بود اروم بدنش رو تکون داد و روی تخت نشست سرش رو حرکت داد و اطراف و رصد کرد

اتاق تماما چوبی بود! میز چوبی ، دیوار های رنگ چوبی ، تابلو های کوچک و بزرگ از حکاکی های چوبی... حتی کف اتاق هم تماما از چوب بود و این رو میشد از بوی چوبی که از نظر فلیکس سردرد اور بودن تشخیص داد

پسر به حدی مجذوب اتاق شده بود که حتی فراموش کرده بود اونجا چه کار میکنه تا اینکه صدای دورگه‌ی زن توجهش رو به خودش جلب کرد "بالاخره بیدار شدی؟"

فلیکس که حالا همه چیز رو به خاطر اورده بود شروع به لرزیدن کرد ، از نگاه کردن به پشت سرش هراس داشت اما چاره ی دیگه ای نداشت اروم کمی روش رو در حالی که نگاهش به زمین بود برگردوند ، جرعت نداشت نگاهش رو بالا تر بیاره
تنها چیز هایی که بهشون چشم دوخته بود پاهای بلور و حریر بلند لباس زن بود

نتونست خودش رو کنترل کنه و کم کم نگاهش رو بالا برد

زن واقعا بدن خوش تراشی داشت و توی اون لباس خواب حریر مشکی بلند که با رنگ پوستش تضاد قابل توجهی داشت خیلی زیبا تر دیده میشد

جرعت نمیکرد به صورت زن رو نگاه کنه اما دنباله موهای بلندش که یک طرف بدنش ریخته بود رو خیلی خوب میدید

صدای زن فلیکس رو به خودش اورد "من یک سوال رو دو مرتبه نمیپرسم!" وحشت دوباره به وجود فلیکس رخنه کرد و در نهایت تونست بله‌ی نصفه نیمه ای تحویل زن بده

زن که روی مبل راحتی-چوب کنار تختش نشسته بود و درحال خوندن کتاب بود خیلی بی مقدمه به فلیکس گفت "لباست و درار !"
فلیکس بّهت کرد و سره جاش خشک شد
زن دوباره گفت "من ادم صبوری نیستم !"
فلیکس کمی ترسید و با لرز شروع به خارج کردن لباس های تنش کرد
وقتی لباس هاش رو در اورد در روی تخت نشست و توی خودش جمع شد

زن دوباره دستور داد "بیا اینجا "
فلیکس در حالی که سعی میکرد با دستش بدنش رو بپوشونه سمت زن رفت و جلوی زن ایستاد

زن کتابش رو روی میز کوچیک و گرد کنارش گذاشت، به فلیکس نگاه کرد پسر بدن خوب و خوش تراشی داشت
دستش رو دراز کرد و اروم روی عضلات شکم پسر کشید
نگاهش رو به صورت پسر دوخت... ‌
زیبا بود ، مثل یک اثر هنری...
زن به پسر دستور داد "بشین"
فلیکس بدون هیچ چون و چرایی پایین پای زن نشست
زن دستش رو نوازش وار روی صورت پسر کشید
نقطه به نقطه صورت پسر رو لمس کرد
پیشونیش ، بینیش ، گونه هاش ، خط فک تیزش، چونش، لبهاش... دستش رو روی لب های پسر کشید ، اونا واقعا نرم و پرستیدنی بودن
دستش رو بین موهای پسر برد و اروم نوازششون کرد
اروم پرسید "اسمت چیه؟"
فلیکسی که کاملا گیج و سردرگم شده بود با مِن مِن جواب داد "ل‌‌...لی ف..فلیکس"
صدای گیرای پسر همون لحظه توجه زن رو جلب کرد
زن دوباره دستش رو سمت لبای فیلیکس سوغ داد و اروم انگشتش رو وارد دهن پسر کرد

4_Mafia's bitchWhere stories live. Discover now