🍒Aballo (yoongi)

1.8K 321 107
                                    


-آپاااا، یونی جمع بِکــَرد
جین در حالی که روی صندلی کوچیک و چوبی حیاط نشسته بود و یکی از گلدونای دوست داشتنیش رو از توی گلدونش درآورده بود تا هم خاکش رو عوض کنه هم توی یه گلدون بزرگتر بذاره چشم از گیاه دوس داشتنیش برداشت و به یونگی که نفس نفس میزد نگاه کرد.

جین: همشو؟ بعداً نیام ببینم نصف وسایلات روی زمینه.

جین اخطار گونه گفت و دقیق تر به یونگی نگاه کرد تا راست و دروغش رو متوجه شه.

یونگی: آله آله هَمَشو جمع بِکَردم.
جین: آفرین حالا بیا یه بوس گنده به جینی بده.

یونگی سریع جلو رفت و با یه بوس سرسری عقب اومد و دوباره به این پا و اون پا کردنش ادامه داد.

جین اخم کرد: گفتم بوس بزرگ
یونگی مثل آدم بزرگا نُچی از روی کلافگی کرد و دوباره جلو رفت و لپش رو روی لبای جین گذاشت و جین هم قبل از اینکه یونکی عقب بکشه لپش رو بین دندوناش گرفت و از نرمی بیش از حدش (اوممممی) گفت و با صدای خفه و نامفهومی بخاطر لپ یونگی بین دندوناش گفت: خیلی خوشمزه است لپای یونگیه من

یونگی که از توی اون حالت موندن خسته شده بود دستاش رو روی زانوهایِ کمی خم شده اش گذاشت و گفت: اشجال نداله درد میجیره ؟

جین با بدنجسی جواب داد: نه
یونگی: خسته بِشدم

جین لپ یونگی رو ول کرد و با لبخندی به دایره ی قرمز روی لپ یونگی خیره شد.

جین: به ددی جونی چیزی نمیگیا
یونگی: نه نه نمیجم

جین لبخندی بهش زد و دوباره مشغول کارش شد.

یونگی که همچنان به بازی این پا و اون پا کردنش ادامه میداد گفت: به یونی چیزی نمیدی؟ اَباباژی هامو جمع کردما.
(اباباژی= اسباب بازی)

جین با مهربونی بدون اینکه نگاهی به یونگی بندازه گفت: بله بله خیلی ممنون... از این به بعد همیشه یونگی وسایل خودشو جمع میکنه هوسوکی هم وسایل خودشو... کار زشتیه هوسوک همیشه وسایل شما رو جمع میکنه.

یونگی: شوشوک خودش همیسه همه‌ی اباباژی ها رو جمع میچَرد که تو برامون چارتون بژاری.

جین: نه از این به بعد هر کی برای خودشو... یونگی دستشویی داری ؟ چرا اینجوری میکنی؟

جین با دیدن یونگی که بی‌قرار بود جمله‌ی قبلیش رو ناتموم گذاشت و با تعجب به حرکات یونگی نگاه کرد.

یونگی یه جا ثابت ایستاد و سرش رو نزدیک جین برد و آروم گفت: به یونی هیچی نمیدی؟

جین: چی باید بدم؟
یونگی: باشه آپا دونم باشششششه... من چون پشل خوبیم هیشی نمیجَم دیگه ولی ولی ولی شما میخواشتی به من آبالو (آلبالو) بدی... جُفتی اباباژی هاتو جمع بُچُن آبالو بدم.

یونگی عاشق آلبالو و چیزای ترش بود و جین به کل یادش رفته بود که با همین روش تونسته کاری کنه یونگی بالاخره وسایلشو جمع کنه.

جین: اوه بیبی واقعا معذرت میخوام من یادم رفته بود... الان میرم برات میارم و ممنونم که پسر خوبی هستی و چیزی بهم نمیگی و آپا رو میبخشی.

یونگی که خجالت کشیده بود و سرش رو پایین انداخته بود، روی پنجه های پاش رفت و گفت:
-خواهش میچُنم...اِشجال نداله

جین: ولی اینجوری که نمیشه.... شما که انقدر پسر خوبی هستی یه بوس دیگه بده به من.

یونگی: دوباللللله ؟؟؟؟
جین به قیافه‌ی ناله‌ی یونگی بلند خندید: بله بله دوباره...بدو بیا ببینم.

یونگی: پس پس اینجا رو گاز بِجیر
و لپ سالمش رو به جین نشون داد... جین با خنده یونگی رو به خودش فشار داد چون اون کوچولوی باهوش فهمیده بود جین دوباره میخواد لپش رو گاز بگیره و بعد کلی میک بزنه.

*~*~*

جین: خوشمزه است؟
یونگی درحالی که صورتش جمع شده بود و مدام ملچ ملوچ میکرد و کل دستاش تا آرنج قرمز شده بود گفت: آپا دونم ببسید بهت آبالو نمیدماااااا...تو جُفتی دوشت ندالی.

جین: آره عزیزم خودت بخور.

یونگی: تُشه
جین: دوست داری توام دیگه

یونگی یه چشمش بسته بود و از ترشی بیش از حد آلبالو ها هر از گاهی زبونش رو بیرون میاورد و با انگشتاش محکم زبون بیچاره اش رو فشار میداد.

یونگی یکی دیگه برداشت و قبل اینکه بخورتش یکم توی دستش فشارش داد تا دستاش بیشتر قرمز بشه و بعد با صورت کثیف و کاملا قرمز رو به جین لبخند زد: قِمِزه

جین: بـــععععله
یونگی آلبالو رو توی دهنش گذاشت و بعد کلی ادا و اطوار و کج و کوله کردن صورتش گفت: هشته داله؟

جین: بله
یونگی: هشته شو دَلبیالم؟ (هسته ـشو دربیارم؟)
جین: بله
یونگی: ببین قِمزه
جین: آفرین پسر باهوشم
یونگی:تُشه
آلبالوی بعدی
یونگی: هشته داله؟
جین: بله
یونگی: هشته شو دلبیالم؟

و سر هر آلبالو یونگی تکرار کرد و جین با حوصله و عشق جواب پسر کیوت خوردنیشو داد

╚»  𝗢𝘂𝗿 𝗸𝗶𝗱𝘀  «╝Where stories live. Discover now