-آپاااا، یونی جمع بِکــَرد
جین در حالی که روی صندلی کوچیک و چوبی حیاط نشسته بود و یکی از گلدونای دوست داشتنیش رو از توی گلدونش درآورده بود تا هم خاکش رو عوض کنه هم توی یه گلدون بزرگتر بذاره چشم از گیاه دوس داشتنیش برداشت و به یونگی که نفس نفس میزد نگاه کرد.جین: همشو؟ بعداً نیام ببینم نصف وسایلات روی زمینه.
جین اخطار گونه گفت و دقیق تر به یونگی نگاه کرد تا راست و دروغش رو متوجه شه.
یونگی: آله آله هَمَشو جمع بِکَردم.
جین: آفرین حالا بیا یه بوس گنده به جینی بده.یونگی سریع جلو رفت و با یه بوس سرسری عقب اومد و دوباره به این پا و اون پا کردنش ادامه داد.
جین اخم کرد: گفتم بوس بزرگ
یونگی مثل آدم بزرگا نُچی از روی کلافگی کرد و دوباره جلو رفت و لپش رو روی لبای جین گذاشت و جین هم قبل از اینکه یونکی عقب بکشه لپش رو بین دندوناش گرفت و از نرمی بیش از حدش (اوممممی) گفت و با صدای خفه و نامفهومی بخاطر لپ یونگی بین دندوناش گفت: خیلی خوشمزه است لپای یونگیه منیونگی که از توی اون حالت موندن خسته شده بود دستاش رو روی زانوهایِ کمی خم شده اش گذاشت و گفت: اشجال نداله درد میجیره ؟
جین با بدنجسی جواب داد: نه
یونگی: خسته بِشدمجین لپ یونگی رو ول کرد و با لبخندی به دایره ی قرمز روی لپ یونگی خیره شد.
جین: به ددی جونی چیزی نمیگیا
یونگی: نه نه نمیجمجین لبخندی بهش زد و دوباره مشغول کارش شد.
یونگی که همچنان به بازی این پا و اون پا کردنش ادامه میداد گفت: به یونی چیزی نمیدی؟ اَباباژی هامو جمع کردما.
(اباباژی= اسباب بازی)جین با مهربونی بدون اینکه نگاهی به یونگی بندازه گفت: بله بله خیلی ممنون... از این به بعد همیشه یونگی وسایل خودشو جمع میکنه هوسوکی هم وسایل خودشو... کار زشتیه هوسوک همیشه وسایل شما رو جمع میکنه.
یونگی: شوشوک خودش همیسه همهی اباباژی ها رو جمع میچَرد که تو برامون چارتون بژاری.
جین: نه از این به بعد هر کی برای خودشو... یونگی دستشویی داری ؟ چرا اینجوری میکنی؟
جین با دیدن یونگی که بیقرار بود جملهی قبلیش رو ناتموم گذاشت و با تعجب به حرکات یونگی نگاه کرد.
یونگی یه جا ثابت ایستاد و سرش رو نزدیک جین برد و آروم گفت: به یونی هیچی نمیدی؟
جین: چی باید بدم؟
یونگی: باشه آپا دونم باشششششه... من چون پشل خوبیم هیشی نمیجَم دیگه ولی ولی ولی شما میخواشتی به من آبالو (آلبالو) بدی... جُفتی اباباژی هاتو جمع بُچُن آبالو بدم.یونگی عاشق آلبالو و چیزای ترش بود و جین به کل یادش رفته بود که با همین روش تونسته کاری کنه یونگی بالاخره وسایلشو جمع کنه.
جین: اوه بیبی واقعا معذرت میخوام من یادم رفته بود... الان میرم برات میارم و ممنونم که پسر خوبی هستی و چیزی بهم نمیگی و آپا رو میبخشی.
یونگی که خجالت کشیده بود و سرش رو پایین انداخته بود، روی پنجه های پاش رفت و گفت:
-خواهش میچُنم...اِشجال ندالهجین: ولی اینجوری که نمیشه.... شما که انقدر پسر خوبی هستی یه بوس دیگه بده به من.
یونگی: دوباللللله ؟؟؟؟
جین به قیافهی نالهی یونگی بلند خندید: بله بله دوباره...بدو بیا ببینم.یونگی: پس پس اینجا رو گاز بِجیر
و لپ سالمش رو به جین نشون داد... جین با خنده یونگی رو به خودش فشار داد چون اون کوچولوی باهوش فهمیده بود جین دوباره میخواد لپش رو گاز بگیره و بعد کلی میک بزنه.*~*~*
جین: خوشمزه است؟
یونگی درحالی که صورتش جمع شده بود و مدام ملچ ملوچ میکرد و کل دستاش تا آرنج قرمز شده بود گفت: آپا دونم ببسید بهت آبالو نمیدماااااا...تو جُفتی دوشت ندالی.جین: آره عزیزم خودت بخور.
یونگی: تُشه
جین: دوست داری توام دیگهیونگی یه چشمش بسته بود و از ترشی بیش از حد آلبالو ها هر از گاهی زبونش رو بیرون میاورد و با انگشتاش محکم زبون بیچاره اش رو فشار میداد.
یونگی یکی دیگه برداشت و قبل اینکه بخورتش یکم توی دستش فشارش داد تا دستاش بیشتر قرمز بشه و بعد با صورت کثیف و کاملا قرمز رو به جین لبخند زد: قِمِزه
جین: بـــععععله
یونگی آلبالو رو توی دهنش گذاشت و بعد کلی ادا و اطوار و کج و کوله کردن صورتش گفت: هشته داله؟جین: بله
یونگی: هشته شو دَلبیالم؟ (هسته ـشو دربیارم؟)
جین: بله
یونگی: ببین قِمزه
جین: آفرین پسر باهوشم
یونگی:تُشه
آلبالوی بعدی
یونگی: هشته داله؟
جین: بله
یونگی: هشته شو دلبیالم؟و سر هر آلبالو یونگی تکرار کرد و جین با حوصله و عشق جواب پسر کیوت خوردنیشو داد
YOU ARE READING
╚» 𝗢𝘂𝗿 𝗸𝗶𝗱𝘀 «╝
Fantasy꒰🔭꒱ متناسب با اون قسمت از روحتون که مارشملو ها از روی رنگین کمون به تهِ قلبتون قِل میخورن🌈🍥 . -----🐨نامجین با دو قلو ها و سه قلو هاشون🐹----- ⍜........... 。゚•┈୨♡୧┈•゚。...........⍜ |🐾𝗖𝗢𝗨𝗣𝗟𝗘: 𝗻𝗮𝗺𝗷𝗶�...