جین: نامجون میشه یونگی تا خوابالوئه و کاملا لود نشده بری هوسوکو بیاری؟ الان میخواد بهونه گیری کنه و تهشم صبحونه اشو نخوره.
قبل از اینکه نامجون چیزی بگه صدای خواهرش توی سالن پیچید.
جویونگ: میخوای من برم اگه کار داری؟نامجون بیخیال کارش شد و خودکار رو روی برگه ها انداخت و بلند شد.
نامجون: نه خودم باید برم...هوسوک بعضی وقتا بد خلق میشهجویونگ با لبخندی سر تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
نامجون با باز کردن درب اتاق با چیزی که میدید نزدیک بود مثل دخترای چهارده ساله جیغ بزنه. توی شوک بود ولی اینم میدونست که جین به هیچ وجه چیزی نباید بفهمه وگرنه یا خودشو میکشت یا بیبی هوسوکش رو خفه میکرد.
هوسوک همونطور که پشتش به در بود و روی زمین نسته بود و توی دنیای خودش غرق شده بود گفت: جُل بِچِشَم.
و بعد لباسش رو بالا داد و انگشتش رو با سایه رنگی کرد و سعی کرد یه گل روی شکمش بکشه.لپاش پایین ریخته بود و باعث میشد دید خوبی به شکمش نداشته باشه.
-گشنگ شد.با لذت به شکمش نگاه کرد و چند بار با کف دستش روی شکمش زد که صدای تب تبی توی اتاق پیچید.
نامجون: هوسوک چیکار کردی؟
نامجون با درموندگی و با حالتی که کم مونده بود به گریه بیوفته گفت و کنار هوسوک زانو زد... در واقع وضعیت اتاق براش مهم نبود، بیشتر حال زارش بخاطر ترس از ریاکشن جین بود.هوسوک به ددیش نگاه کرد و از زیر دستش بالشت هایی که هنوز روی زمین بودن رو دید و سریع از کنار ددیش بلند شد و خیلی فرز بالشت ها رو به زور و با صد دور تلو تلو خوردن روی تخت گذاشت.
هوسوک: ددی ددی ببشید یادم بِرفت بالشت بذارم سرجاش... شوشوک اتاقو تمیژ کَرده...هیییین
نامجون که داشت به اتاقشون که از نظر هوسوک مرتب شده بود نگاه میکرد با صدای (هییین) هوسوک به سمتش برگشت و با دیدنش دعا کرد که ای کاش همون لحظه کور میشد تا اون صحنه رو نمیدید.
نامجون با دو تا دستاش محکم به صورتش کوبید و چند ثانیه ای دستاش رو روی چشمای بسته اش نگه داشت... نه این یه کابوس بود.
هوسوک خودش رو بین عسلی و تخت جا کرد -حقیقتاً توی اون یه ذره جا حتی دست نامجون هم جا نمیشد و هیچ ایدهای نداشت که هوسوک چجوری خودشو جا کرده- و با مظلوم ترین حالت ممکنه به ددیش نگاه کرد و گفت: ببشید
نامجون دست به کمر به کوچولوی نرم تنش که بین دو تیکه چوب از پایین با چشمای ترسون نگاهش میکرد چشم دوخت.
نامجون: آپا ببینه دعوات میکنه.
YOU ARE READING
╚» 𝗢𝘂𝗿 𝗸𝗶𝗱𝘀 «╝
Fantasy꒰🔭꒱ متناسب با اون قسمت از روحتون که مارشملو ها از روی رنگین کمون به تهِ قلبتون قِل میخورن🌈🍥 . -----🐨نامجین با دو قلو ها و سه قلو هاشون🐹----- ⍜........... 。゚•┈୨♡୧┈•゚。...........⍜ |🐾𝗖𝗢𝗨𝗣𝗟𝗘: 𝗻𝗮𝗺𝗷𝗶�...