🚶🏻‍♂️Nami's mission (P1)

2.2K 328 102
                                    

🔅دوقلوهای ۳ساله / سه قلوهای یک ساله
🔅این قسمت نامجینش پُررنگ تره :)

نامجون با صدای ضعیفی که از اتاق چسبیده بهشون شنید، نگاهش رو از روی نیم رخ و سر شونه های لخت جین برداشت و بعد اینکه گهواره متحرک کنار اتاق رو چک کرد و مطمئن شد که تهیونگ بیدار نشده درب اتاقشون رو به آرومی باز کرد و بیرون رفت و وارد اتاق سه قلوها شد.

اتاق سه قلو ها رو با دو قلوها عوض کرده بودن.

بخاطر گریه ها و بهونه گیری های شبانه‌ی کوچولوهاشون ترجیح داده بودن اتاقشون چسبیده به اتاق خودشون باشه تا بهتر بهشون رسیدگی کنن.

نامجون به محض باز کردن درب اتاق سه قلوها با جیمینی مواجه شد که میخواست خودکشی کنه.
جیمین با جثه‌ی کوچیک و تُپُلش به سختی روی پاهاش خودشو بالا کشیده بود به زور میخواست از بالای حفاظ تخت خودشو پرت کنه پایین.

نامجون با دو قدم بلند سریع خودش رو بهش رسوند و بغلش کرد... جیمین به محض دیدن ددیش با کف دستش به تخت خالی تهیونگ اشاره کرد و توی همون حالت انگشتاش رو باز و بسته کرد.
جیمین: اِاِاِه

(اِاِاِه) توی فرهنگ لغات سه قلوهاش به معنا همه چیز بود و حالا اون کلمه‌ی بی معنی به معنای (تهیونگ کجاست؟) بود.

نامجون جیمین رو بیرون برد تا کوکی بیدار نشه و در همون حالت که درب اتاقشونو میبست با صدای خیلی پایینی گفت.

نامجون: ته‌ته توی اتاق ما خوابیده...باشه؟

جیمین بازم بهونه گرفت: اِاِه

نامجون بی‌خیال راهی شدن به طبقه‌ی پایین شد و راهش رو به اتاق خودشون کج کرد... باید حتما تهیونگ رو به جیمین نشون میداد تا خیالش راحت بشه.

نامجون: بریم تهیونگو ببینیم...باشه؟ ولی صدا نکنا،خب؟ ته‌ته و جینی خوابن.

جیمین که تا اون موقع روی درب اتاق پاپا و ددیش و دست ددیش که روی دستگیره در بود تمرکز کرده بود با شنیدن اسم پاپاش با ذوق به نامجون نگاه کرد و لبخند خوشحالی زد که نامجون با دیدن دندونای سفید و ریز یکی درمیونش ذوق ضعف کرد.

نامجون که میدونست جیمین ممکنه از ذوقش جیغ جیغ کنه سریع یه قدم عقب رفت و جدی به جیمین نگاه کرد و دستی که پشت جیمین نگه داشته بود رو روی بینی‌ خودش گذاشت و اخم کرد.

نامجون: شششش جیغ نزنا... ته‌ته و جینی خوابیدن تُپُلَکم.

جیمین اول چند ثانیه با چشمای درشتش نگاهی به جفت چشمای ددیش و اخمش انداخت و بعد انگشت شستش رو توی دهنش برد و همینطور که به روبه رو خیره بود شقیقه اش رو به شونه‌ی ددیش تکیه داد و دیگه چیزی نگفت.

نامجون درب اتاقشون رو به آرومی باز کرد با دیدن جین که با حالت کیوتی یکی از چشماش رو میمالید و با دست دیگه اش ملحفه رو روی بدنش نگه داشته بود چشماش برق زد و بعد بدون توجه به اینکه اصلا چرا با جیمین وارد اتاقشون شده به طرف تختشون رفت و با زانو به سختی همراه با جیمینی که توی بغلش بود به سمت جین رفت و آروم لب زد: بیدارت کردم سوییتی

╚»  𝗢𝘂𝗿 𝗸𝗶𝗱𝘀  «╝Kde žijí příběhy. Začni objevovat