ep 6

356 117 163
                                    

موهای نم دار اش رو با حوله کمی خشک کرد.
لباس هاش رو پوشید و روبه روی آیینه اتاقش قرار گرفت.توقع نداشت دیشب نیم ساعتی توی حیاط خوابش گرفته باشه..
ولی این توقع کاملا به جارو داشت که باید همین دیشب میمرد!
کسی بود از اعماق ذهن درگیرش؟از اعماق دریاهای اشک هایی که نامرئی بودن؟
بفهمه این درد رو؟ چه تو صبح و شب... خالی از دلرحمی با اندکی چاشنی بغض!
دلیل بر زنده بودنی داشت؟
هنوز هم بوی نفرت انگیز توف های کثیف مشامش رو پر میکرد..
هنوزم هم تحقیر ها بوی لجن میدادن..
از جنس خار!

به چهره خودش توی آیینه اتاقش نگاه کرد..
"ذهنه آشفته"
"تو کی هستی پارک چانیول؟"
"خودت رو نجات بده"
"مرگ...حوالی ساعت های شبانه دقیقا گرگ میش های زیبای آخر سال"

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از چهره ناشناخته ی روی تصویر آیینه گرفت.
صدای سانی اون رو به خودش آوارد..
به آرامی در رو باز کرده بود و نگاه خیره اش رو به چانیول دوخته بود

_تو می مونی خونه تا نونا بیاد دنبالت
بدون توجه و حرف اضافی دخترک رو کنار زد و از اتاقش بیرون اومد..
بی نگاه...
بی همان نگاهه نا آرام...
بعد از برداشتن وسایلش از خونه بیرون زد.
سوار ماشینش شد و روشنش کرد.
نگاهی به در خونه اش انداخت
"امیدوار برای سکوت های همیشگی در خانه اش"

ماشینش رو راه انداخت و از آیینه های ماشین پشت سر رو چک کرد
ماشین بادیگاردش پشت سرش بود
"فرشته ی محافظ"

نفسی کشید و ماشین رو سمت خیابان اصلی هدایت کرد.
"فرشته ی محو شده..محافظت به صورت نامرئی"
چشماش رو به هم فشار داد و فرمون رو محکم چسبید.
هوا باز هم زیبا بود.
زیبایِ غمگین.
مانند هر روز و هر وقت با همون روند تکراری سرو کار داشت..
وارد شرکت شد و قدم به راهروی تاریک اتاقش گزاشت.
جالب بود!
هر سال همین مواقع تاریکی توی راهروی طبقه اتاقش به چشم می اومد..
باید چراغ با کیفیت تری انتخاب میکردن!
صدای آرام پسری باعث شد چانیول سمتش برگرده
+دکتر پارک، پروفسور ویل ازم خواستن بهتون بگم جلسه امروز نیم ساعت دیگه برگزار میشه

تعظیمی کرد و دور شد.
چانیول وارد اتاقش شد و لباس هاش رو عوض کرد..
اتاقش بوی خار های کاکتوس میداد..
"خار های کاکتوسِ بی بو!"
چند وقتی بود به کاکتوس های توی اتاقش آب نداده بود

_مقاومت رو یاد بگیرید گل های زیبای من

خطاب به کاکتوس هاش گفت و با کلاسوری که بر سینه اش فشار میداد از اتاق بیرون اومد.
سمت اتاق جلسه قدم برداشت و تمام تحقیقاتش رو داخل ذهنش مرور کرد.
"تخلیه مواد آلی با استفاده از دستگاه جدا سازی مس و آهن..با هماهنگی بالا.."
"آسمان را دریاب"
نفس عمیقی کشید و با خودش ادامه داد.
"مواد های بی رنگ و بو با خاصیت میکروب شناسی "
"تو کی هستی؟"

I got you Doctor Where stories live. Discover now