ep 2

417 139 68
                                    

_هی تو...چرا تعقیبم میکنی؟
پسر آروم نزدیکش شد و کیف شناساییش رو در آورد و جلوی چشم چانیول گرفت
چانیول نگاهشو به مشخصات پسر داد و لباش رو کج کرد

+بیون بکهیون بادیگارد جدید شما دکتر پارک

با شنیدن این حرف اخمش جاش رو به ابروهای بالا رفته داد و زل زد تو چشمای پسر..سرش رو کج کرد و همچنان خیره نگاهش میکرد
در کمال تعجب همون پسری که خودش رو بادیگارد معرفی کرده بود هم دست به سینه شد و به چانیول خیره موند
حالا بازهم اخم داشت جاش رو به تعجب بین ابروهای چانیول میداد
دقیقا مثله این بود که وسط یه آتیش بزرگ مثله جهنم بیان و روت بنزین بریزن
دستشو اوارد بالا و شقیقه اش رو کمی فشار داد
_جنابه...
چشماش رو به هم فشار ارومی داد
_بادیگارد بیون!
حرفش رو با حالت خاص و محکمی گفت
_من نیازی به بادیگارد ندارم و حتی به یاد ندارم در این باره کاغذی رو امضا کرده باشم

پسر چند قدم جلوتر اومد

+دکتر پارک فکر نکنم بتونم به حرفتون توجهی کنم!من مامورم و باید از این ماموریتم اطاعت کنم
_نیازی به بادیگارد ندارم!

تقریبا با صدای بلندی گفت و سمت مسیرش رو به ماشین کنار خیابون پارک شده اش تغییر داد
با حس عصبانیتی که داشت در رو بست و فرمون رو محکم چسبید
میتونست تصور کنه الان اگه حتی بهش بگن پروژه چند ماهه ات جواب گرفته ام باز میزد همه اطلاعات رو پاک میکرد
باید آرامشش رو حفظ میکرد باید نفس عمیق میکشید..
سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد و چندتا نفس عمیق پشت سر هم کشید
چشماش رو که بسته بود آروم باز کرد و از آیینه نگاهی به پسر که چند قدم دورتر وایساده بود و زل زده بود بهش نگاه کرد
لب پایینش رو با دندوناش چند باری گاز گرفت..باید منطقی فکر میکرد..نباید بچه بازی در میاوارد
نگاه دیگه ای به پسر انداخت و ماشین رو روشن کرد
سمت خونه اش میروند و طی مسیر با این که چشمای بزرگش جاده رو زیر نظز داشت تو فکر هم فرو رفته بود..
با دیدن چراغ قرمز پاشو روی ترمز گزاشت و وقتی برای بار صدم به آیینه نگاه کرد ماشین اون پسر رو ندید
با خودش زمزمه کرد

_دیگه تعقیبم نمیکنه؟

دستی بین موهای شلخته اش کشید و با صدای بوق ماشین ها فهمید که حواسش به سبز شدن چراغ نبوده..
حدودا ۵ دقیقه دیگه رسیده بود و ماشینش رو داخل پارکینگ پارک کرده بود
وارد خونه شد و برای اولین کار تلفن رو برداشت
باید با مادرش حرف میزد..نیاز داشت کمی آروم شه
ولی وقتی مادرش بعد از حدود ۴ تماس چانیول رو منتظر و نگران گزاشت تقریبا بیشتر به هم ریخت
سمت یخچال رفت و بطری آب رو برداشت یه نفس نصفه بطری رو بالا داد
با ویبره گوشیش که ظاهرا پیامی براش اومده از جیبش بیرون آوارد
پیام از طرف "نونا"
"سلام چانیول امروز مادر رو بردم گردش و فکر نکنم تا تایمی که برمیگردی بیایم نگران نشو"

I got you Doctor Where stories live. Discover now