خیلی آروم روی سطح نسبتا نرم و کوچک زیرش تکون خورد. پاهاش رو که توی شکمش جمع شده بودن، صاف کرد و کنارهی پتوی گرم روی بدنش رو بیشتر توی مشتهاش فشار داد.
بعد از چند ثانیه، به آرومی چشمهاش رو باز کرد و به پارچهی پشمی جلوی صورتش نگاه کرد.با کمی تعجب، دستهاش رو تکون داد، پتو رو از روی صورتش کنار کشید و شروع به آنالیز فضای ناآشنای اطرافش کرد.
سرش رو به آرومی میچرخوند و به دنبال یه چیز آشنا میگشت که با دیدن جثهی مرد پشت میز، بالاخره به یاد آورد که کجاست و چرا خواب بوده.جونمیون پشت میز کارش نشسته بود و با جدیت مشغول بررسی برگههایی بود که منشیش حدود نیم ساعت قبل، براش آورده بود.
به جز چراغ مطالعهی روی میز کارش که خیلی کم پیش میاومد ازش استفاده کنه، چراغ دیگهای رو روشن نکرده بود تا مزاحم خواب سهون نشه.
پنجرهی بزرگ و سراسری پشت سرش، آسمون نیلی با هالهای از رنگ قرمز رو نشون میداد و به این معنا بود که خورشید تازه غروب کرده.با شنیدن صدای کمی که از برخورد پتو با پارچهی لباس سهون به وجود اومده بود، بدون اینکه سرش رو از روی کاغذهای مقابلش بالا بیاره، گفت
+ بیدار شدی؟ از جات بلند نشو؛ اتاق خیلی تاریکه و ممکنه بیوفتی.
- چشم.
سهون خیلی آروم روی مبل نشست. بدون اینکه کفشهاش رو بپوشه، پاهاش رو روی زمین گذاشت و پتوی صورتی رنگ و نرم رو دور خودش پیچید.
جونمیون بعد از اینکه برگههای مقابلش رو مرتب کرد، عینکش رو در آورد، اون رو روی میز گذاشت و از روی صندلیش بلند شد. به سمت جایی که میدونست کلید چراغهای اتاق هستن رفت و بعد از روشن کردن نصف لامپها، مسیرش رو به طرف مبل تغییر داد.
کنار سهون نشست و دستش رو آروم روی پشتش گذاشت.+ حالت چطوره؟ حتما خیلی خسته بودی.
سهون با شرمندگی سرش رو پایین انداخت
- خوبم. ببخشید که این همه خوابیدم.
جونمیون همونطور که تلفن بیسیم رو از روی میز مقابل مبل بر میداشت، لبخند زد
+ اشکالی نداره. من واقعا مشکلی نداشتم. گرسنه نیستی؟
- نه.
جونمیون شمارهی منشیش رو گرفت و به محض اینکه زن جوان تلفن رو جواب داد، گفت
+ بگو یه آبمیوهی شیرین بیارن.تلفن رو قطع کرد و به سمت سهون برگشت.
+ درد یا حس بدی نداری؟ مطمئنی که حالت خوبه؟
ESTÁS LEYENDO
Lean On Me
FanficFiction: Lean On Me Couple: Hunho, Chanbaek Genre: Angst, Romace, Smut Author: Endless Blue NC-17 اوه سهون، پسر جوانی که از دوازده سال پیش توی آمریکا زندگی میکنه، از طریق تنها دوست صمیمیش با مردی به نام کیم جونمیون آشنا میشه. قرادادی که این دو نفر...