The Party

510 64 107
                                    







_نگو که تو هم دعوتی!

همزمان با باز شدن دو تا دری که رو به روی هم قرار داشتن و پدیدار شدن صاحباشون, این صدای ناباور و ناراضی از دهن جیمین بیرون پرید. اصولا صداش توی حالت معمولی انقد جیغ و بلند نبود. جوری که انگار توی کاسهی توالت سوسک دیده... صورتش به قدری مچاله و ناامید دیده می شد انگار که با شلوار لی دمپاش خیلی اتفاقی پریده تو یه چاله آب و حالا منزجر شده داره به پاچه های خیس و گلیش نگاه می کنه.

اون لحظه که داشت از بین مایوهای رنگی رنگیش انتخاب می کرد کدوم واسه یه شب پاییزی بیشتر گرما رو توی تنش نگه میداره نمیدونست اینجوری و با این شدت قراره مثل بازنده های مسابقه ماراتن ناامید بشه. آره خب اون بدبختام کلی دویده بودن و تازه به عنوان آخرین نفرم شناخته میشدن. نمونه درستی از واژه "بی چاره".

به هرحال هر کی که داستان زندگی جیمین رو می نوشت... اون کس هر کسی که بود... اون, یه "جنده"ست. جیمین می تونست بی شرمانه ترین فحشارو بهش نسبت بده و احساس نکنه با گفتنش جزو همون انگل های کالجشون محسوب میشه که به نظر جیمین خیلی چندش آورن. بوق کشیده پخش شونده توی سرش مثل همسایه های فضول محلشون پرید وسط کارش و همه چیو براش سانسور کرد.

"لعنتی!"

جونگ کوک شونه بالا انداخت. چشماش همون حالاشم دیگه گردتر از این نمیشد. جیمین نمیخواست باور کنه توی گند زدن حالش, "اون", جئون جونگ کوک نقشی نداشته. اون وقت که دیگه نمی تونست تصوراتش رو با فرو کردن قمه توی شکمش بازسازی کنه!

اون شلوار چرمی مشکی رنگ وقتی سخاوتمندانه برجستگی ها و خطوط روی رون هاش رو حتی بیشتر هم بزرگنمایی می کردن, نفسش رو بند آورد. نه چون اون سکسی یا چیزی از این قبیل بود (البته که بود). بلکه بخاطر این بود که اون لحظه حس اون مادربزرگی رو پیدا کرده بود که نوه دخترش رو توی باز ترین پیرهن ممکن دیده و صحنه های ناخوشایند دختر های دامن کوتاه توی فیلما رو با هنرمندی نوه احمقش جلوی چشماش رو پرده رفتن.

"یعنی دهن هر چی پارتی و کثیف کاریای مربوط بهشه سرویس!"

جیمین چشماش رو چرخوند و بعدش که برای خودش تاسف خورد که داره بخاطر دو سه تا بشکه آب تحت عنوان استخر رو باز, میره که به شخصه شاهد اون صحنه های کثیف شیطانی باشه, در اتاقش رو بست و اونقدر توی راه رفتن استخاره کرد تا پشت جونگ کوک بیفته و هر چقدر که می خواد بهش فاک نشون بده.

_واو خدای من جونگ کوک! چقدر برازنده شدی پسرم!

وقتی صدای تق تق هایی که از آشپزخونه بلند شده بود, ناگهان قطع شد, خانوم پارک با دستکش های زرد رنگ ظرف شوییش دقیقا روی خطی که هال رو از آشپزخونه جدا می کرد ایستاده بود و جوری که برق واضحی به چشماش افتاده بود بهشون نگاه می کرد. اوه باید تصحیح کنم. به جونگ کوک نگاه می کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Memories bring back you | KookminWhere stories live. Discover now