I have to see Stiles right now!!

272 65 11
                                    

نفهمید چجوری خودشو به بیمارستان رسونده . به خاطر اینکه کل راهو دویده نفسش بند اومده بود. خم شد و دستشو به زانوهاش گرفت. چشماش تار میدید و سرش کمی گیج میرفت. چشماشو چند بار باز و بسته کرد تا بالاخره تونست به خودش مسلط شه. نفس عمیقی کشید و تو سالن بزرگ و شلوغ بیمارستان دنبال پذیرش گشت.

پرستاری که تو همون حوالی گشت میزد بالاخره به داد پسرک سرگشته رسید:میتونم کمکتون کنم؟
درک در حالی با درد توی سینش مبارزه میکرد توضیح داد :من همراه پسری ام که همین نیم ساعت پیش آوردنش.با ماشین تصادف کرده .
زن بعد از شنیدن حرفای درک شروع کرد به چک کردن اطلاعات و زودتر از اون چیزی که پسر انتظار داشت جوابشو داد: بله...اون فعلا تو بخش اورژانسه..بهتره که صبر...

درک اجازه نداد پرستار حرفشو کامل کنه و به سمت اورژانس دوید.
بخش پر بود از تختایی که توسط آدمایی که به دلایل مختلف اومده بودن اونجا تصرف شده بود. هوا بوی ماده ی ضد عفونی کننده و خون میداد. بی هدف توی بخش پرسه میزد و دور خودش میچرخید. عصبی نفسشو فرو برد که دستش توسط کسی کشیده شد.

"آقا شما اینجا چیکار میکنین؟"
درک به پرستار قد کوتاه و چاق نگاهی انداخت:دنبال دوستمم.
پرستار طلبکارانه پرسید:مشخصاتش چیه؟
درک با بدخلقی مثل خودش دوباره هرچی که میدونست رو تکرار کرد :پسری لاغر مردنی حدود بیست سال با تیشرت مشکی که به خاطر تصادف آوردنش اینجا.
پرستار که معلوم بود از اول کمترین توجه ای به پسر نکرده با دست به در خروجی اشاره کرد:خوب من میرم چک میکنم اگه خبری شد بهتون میگم. شما بیرون منتظر باشین.
ولی درک لجباز تر از این حرفا بود :من باید ببینمش.
زن هم کم نیاورد و حرفشو تکرار کرد :لطفا از اینجا برین بیرون.

درک ابروهاشو بیشتر توهم کشید و کمی تن صدا شو بالا برد:من تا دوستمو نبینم از اینجا بیرون نمیرم.
پرستار که معلوم بود آدم سمجیه دست درک رو کشید و اونو به سمت در خروجی برد:شما نباید اینجا باشی
درک بلند تر داد زد:من باید دوستمو ببینم.. باید بدونم حالش چطوره.
پرستار دیگه جوابی نداد و فقط درک رو دنبال خودش میکشید.
درک از حرکت زن حسابی جوش اورد. دستشو از دست پرستار بیرون کشید جوری که زن روی زمین پرت شد :نمیفهمی چی میگم ؟من همین الان باید استایلز رو ببینم. همین الان.
با دادی که زد همه به طرفش برگشتن. بیمارا ،پزشکا و پرستارا همه بهش خیره شده بودن. درک با چشمایی که از عصبانیت به خون نشسته بودن نگاه ترسناکی بهشون انداخت:چیه؟
انگار همه منتظر همین حرکت بودن تا برگردن سرکارشون. پرستار ترسیده بلند شد و از بخش بیرون رفت. درک خواست به گشتن ادامه بده که صدای آشنایی باعث شد برگرده.

-درک؟؟
با دیدن استایلز فقط چند ثانیه تعلل کرد و بعد سریع به سمتش دوید و جسم نحیف پسر رو تو بغل گرفت. محکم اونو به خودش فشرد و موهای سرشو بو کشید. با حس عطر شیرین استایلز خشمش کم کم خاموش شد. استایلز به سختی اونو از خودش جدا کرد :چرا اینجوری میکنی؟اینجا بیمارستانه.نمیدونی نباید داد و هوار بکشی؟
درک بدون اینکه جوابی به پسرک بده مشغول آنالیزش شد. لباسشو دستاش خونی بود . چند قطره خونم روی صورتش پاشیده بود. صورت استایلز رو توی دستاش گرفت:تو حالت خوبه... چیزیت نشده؟..

Childish Danger Donde viven las historias. Descúbrelo ahora