I love you too!

331 62 37
                                    

برای پیدا کردن استایلز، با نگاهی کوتاه کل اتاق رو از نظر گذروند
دیوار سفید اتاقی که مشخص بود به تئو تعلق داره از پوسترای خواننده های مشهور پر شده بود. یه گیتار کلاسیک سیاه رنگ به تخت دونفره تکیه داده بود و درک آشفته و عصبی رو از پایین برانداز میکرد

عجیب بود که هیچکدوم از اونا توی اتاق نبودن
درک برای چک کردن کمد لباس بزرگی که میتونست قسم بخوره حداقل سه نفر به راحتی توش جا میگرفتن قدمی به جلو برداشت

گرچه واقعا احمقانه به نظر میرسید که اونا بخوان توی کمد قایم شن اما برای احتیاط داخلشو سرک کشید.
ناگهان زمزمه های آرومی باعث شد نگاهش به سمت در کشویی بالکن بیفته. با چند قدم کوتاه خودشو به اونجا رسوند

"چرا مقاومت میکنی استایلز؟"
صحنه ای که باهاش مواجهه شد اصلا براش خوشایند نبود. پسرک بی شرم و حیا،استایلز رو بین خودشو دیوار زندانی کرد بود در حالی که کف دستاش به دیوار چسبیده بود تا از فرار پسر شیرین و دوست داشتنیه درک جلوگیری کنه

از چهره ی درهم و ابروهای بهم گره خورده استایلز میشد خوند که بشدت معذبه و از وضعیتی که توش گیر افتاده ناراضیه .حتی بدون اینکه سرشو بلند تا صورت تئو رو ببینه جوابشو داد:تئو من تورو دوست خودم میدونستم. میفهمی داری چرت و پرت میگی؟

تئو پوزخند کریهی روی لبش نشوند و سرشو نزدیکتر برد:اوه انقدر نُنر نباش. من چیز زیادی ازت خواستم؟تو خودت میدونستی من گی ام
اینجا بود که استایلز در حالی که بخاطر خشم صورتش گل انداخته بود سر بلند کرد: گرایشت ربطی به لاشی بودنت نداره. چطور بخودت اجازه میدی همچین پیشنهاد بیشرمانه ای به دوستت بدی؟

"ولی تو خودت گفته بودی که میخوای با پسری که ازش خوشت میاد و از قضا دوستتم هست بخوابی؟!یادت رفته؟"
ابروهای استایلز از تعجب بالا پریدن و عصبی خندید :چی باعث شد فکر کنی منظورم تویی؟
تئو بدون جدا کردن دستاش از روی دیوار خودشو عقب کشید و اخم کرد: پس منظورت...
تک خند پر حرص استایلز به پوزخند پررنگی بدل شد:اره ... منظورم درکه

درک که بیشتر از این نمیتونست نزدیکی بین دوپسر رو تحمل کنه به سمتشون رفت. دست تئو ‌که کنار صورت استایلز بود رو گرفت و جوری فشرد که چهره ی پسرک از درد مچاله شد. با دست آزادش مشت محکمی تو صورتش کوبید و باعث شد تئو روی زمین پرت شه. قبل ازین که تئو بتونه برای جمع و جور کردن خودش حرکتی بکنه لگد سنگین درک به شکمش برخورد کرد

استایلز وحشت زده جلو پرید و سعی کرد درک رو کنترل کنه:ولش کن
درک با چشمای به خون نشسته و اخمی ترسناک به سمت پسرک برگشت :این همون دوستی بود که پزشو میدادی؟دیدی چه خریه؟بهت نگفتم با هر کسی دوست نشو؟

استایلز شرمگین سرشو پایین انداخت:متاسفم.
ولی صدای پسرک خجالت زده به قدری آروم بود که به گوش مردی که از عصبانیت میسوخت نرسه و بین داد و بیدادش گم بشه:اگه من نمیومدم چی میشد؟فکر کن چی میشد احمق!

Childish Danger Donde viven las historias. Descúbrelo ahora