part:2

837 116 12
                                    

خب بابت تاخیر خیلی متاسفم چون نت بابت امتحانات خیلی ضعیف بود و فیلترشکنم مشکل پیدا کرده بود الان که بهتر براتون فرستادم.
لطفا حمایتم کنین تا قلمم بهتر بشه.🤍

===============
که دو جفت کفش جلوم دیدم سرمو آوردن بالا که با دو جفت چشم قرمز مواجه شدم

سرم تیر کشید که باعث چشمامو محکم روی هم فشار بدم و سرمو نگه دارم دیگه داشتم از حال میرفتم که دستی رو دور کمرم حس کردم و تو یه جای گرم و محکم فرو رفتم آروم لای پلکم و باز کردم و به کسی که بغلم کرده بود نگاه کردم

چقدر قشنگه قطعا الهه خیلی براش وقت گذاشته که انقدر بی تقص و جذابه،لبخند آرومی رو لبم اومد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن آی خدااا این چه حسیه که من دارم انگار رو آسمونام،دوباره سرم تیر کشید و ایندفعه چشمام رو هم افتاد و دیگه چیزی نفهمیدم.
....
چشمامو باز کردم بخاطره نور زیادی که تو اون مکان وجود داشت چشمامو ریز کردم و به اطرافم نگاه کردم بچه ها همه کنارم دراز کشیده بودن دستمو تکیه گاه قرار دادم و آروم بلند شدم که سرم تیر کشید چشمامو فشار دادم و نشستم

جین:آییی،سرم داره میترکهههه.
بهش نگاه کردم و دیدم اونم سرشو نگه داشته آروم صداش کردم
جونگکوک:هیوونگ.
جین هیونگ نگام کرد و آروم پرسید
جین:حالت خوبه؟جاییت درد میکنه؟ها؟.
لبخندی زدم،تو این اوضاعم دست از نگرانی برنمیداره.
جونگکوک:نه خوبم هیونگ،فقط...چرا یهو اینطوری شدیم؟!اونم هممون؟.
جین هیونگ شونه ای بالا انداخت و گفت
جین هیونگ:راستش؛خودمم نمیدونم ولی این یکم مشکوکه امروز بریم از پدرت بپرسی چی؟اون حتما جواب و میگه،هم؟.

سرمو تکون دادم و به اطرافم نگاه کردم که چشمام گنده شد بی اختیار بلند داد زدم
جونگکوک:ما کدوم جهنم دره ایمممممم؟.
جین با صدای بلندم از جاش پرید بالا و مثل خودم گفت
جین:زهرمااااار،صداتو بیار پایین دیگههه آروم تر ننیتونی بگی؟من اینجوری ادبت کردم؟هااااا؟.

با تعجب نگاش کردم،اون که داره بلندتر از من داد میزنه بعد به من میگه آروم تر؟!
اومدم جوابشو بدم که با صدای داد جیمین بهش نگاه کردیم
جیمین:ببندین دهناتونو دیگهههههه،مثلا هممون افتادیماااا،صداتونو انداختیم پس کلتون که چییی؟هاااا؟.

ایندفعه منو جین هیونگ با تعجب بهش نگاه کردیم و چیزی نگفتیم،حالا چرا انقدر بلند بلند داریم داد میزنیم و من نمیفهمم!
بعد اینکه هممون بلند شدیم در باز شد و خانمی بلند قدی با لبخند داخل شد و رو بهمون گفت
خانم:سلام،بالاخره بیدار شدین؟حالتون بهتره؟.
با لبخند جوابشو دادیم خانمه صندلی از پشت میز بزرگ دوازده نفره بیرون آورد و نشست و رو به ما گفت
خانم:بفرمایید بشینین.

بهم دیگه نگاه کردیم و همه بعد نشستن رو صندلی منتظر به خانمه نگاه کردیم خانمه با لبخند گفت
خانم:امم،من الکسا بِری هستم و البته پزشک سرزمین ماه قرمز.
هممون با لبخند اول سری تکون دادیم ولی با شنیدن سرزمین ماه قرمز بلند گفتیم
همه:چییییی؟
الکسا با لبخند گفت
الکسا:درسته،نمیدونم چه اتفاقی براتون افتاده ولی اونجور که اون شش نفر بهم گفتند شما وقتی اون شش نفر و نگاه میکنین سرتون درد میاد و وقتی میان پیشتون از هوش میرین اونام شمارو آوردن اینجا و الان چهار ساعته که بی هوش بودین.

همه باتعجب نگاهش کردیم،آخه چطور ممکنه وایسا شاید این بدونه که ما چرا بی هوش شدیم
سرمو تکون دادم و رو بهش گفتم
جونگکوک:امم..ببخشید یه سوال داشتم!
الکسا لبخندی زد و گفت
الکسا:خواش میکنم؛بفرمایید.
لبخندی زدم و گفتم
جونگکوک:امم..راستش ما امروز اولین روز دانشگاهمون بود و ما تازه یه دوست هم پیدا کردیم..
و با دستم آماندا رو بهش نشون دادم،آماندا لبخندی زد و دستشو جلو آورد و گفت
آماندا:آماندا بِل،از دیدنتون خوشبختم.
الکسا:منم همینطور.
سعی کردم جز به جز ماجرا رو بهش بگم تا شاید بتونه بهمون کمک کنه
جونگکوک:خب،ما باهمدیگه آشنا شدیم و باهمدیگه درحال خوش و بِش بودیم که صدای جیغ و داد اومد..
جین هیونگ سرشو تکون داد و گفت
جین:راست میگه،برگشتیم و دیدیم عده ای اونجا جمع شدن و جیغ و داد میکردن وقتی راه رو باز کردن شش نفر از بینشون رد شدن و فهمیدیم که بخاطره اوناست وقتی ما بهشون نگاه کردیم هیچ اتفاقی نیوفتاده بود..
هیومین آروم سرشو تکون داد و شروع کرد به ادامه دادن
هیومین:ولی وقتی اونا بهمون نگاه کردن سرم تیر کشید یعنی فکر کنم واسه هممون این اتفاق افتاده بود  چشماشون قرمز بود و خیلی ترسناک بودند یهو نفهمیدم چیشد که بیهوش شدم و الانم که اینجام.

هممون سرمون برای تایید حرفش تکون دادیم و به الکسا که با چشمای درشت و کنجکاو بهمون نگاه میکرد نگاه کردیم
الکسا:امم..ش..شما..جفت دارین؟
هممون سرمون و به علامت منفی تکون دادیم
الکسا با تعجب و شوک از جاش بلند شد و رو به ما همونجور که به سمت در اتاق میرفت گفت
الکسا:نیاین..من..منظورم اینه که من میرم یه لحظه و زود برمیگردم شما همینجا باشین

و ما رو با کلی فکر و خیال و صد البته تعجب تنها گذاشت..
==================

عزیزانم خیلی ممنونم که ازم حمایت میکنین و فیکم و میخونین واقعا من انتظار داشتم که 3 تا ووت هم به زور بهم بدین ولی وقتی دیدم 6 تا ووت دارم از تعحب شاخ درآوردم واقعا ممنونم😘

مواظب سلامتیتون باشید(سلامتیتون برام ارزش داره🤍)
ووت:6vote
دوستدارتون Dark_83🤎

my moonWhere stories live. Discover now