part:4

1.3K 208 99
                                    

°•Jimin pov•°

گوشم داشت سوت میکشید
این امکان نداره..آیی خداااا..اصلا چرا همه چی یهویی اتفاق افتاد مادر که همیشه میگفت وقتی جفتتو پیدا کنی یه حس خوبی بهت دست میده حسی که انگار تو آسمونایی..همیشه یک تکیه گاه داری که میتونی تو زمان های سخت بهش تکیه کنی و اون بهت گوش بده و بهت بگه که همیشه کنارته و تنهات نمیزاره

ولی این حس وحشتناکی که از اتفاق امروز تا الان که همه تو سالن نشستیم و سکوت مزخرفی که هیچکس انگار قصد شکستنش و نداره دارم چیه؟!
چرا به جای اینکه حس کنم میتونم به یکی تکیه کنم ندارم!
به جای اینکه حس کنم تو آسمونام حس میکنم تو آتشی هستم که بیرون اومدن ازش کار ساده ای نیست!

سرمو بالا آوردم که با نگاه اخمالو و ترسناکی که داشت با چشمای قرمز نگاهم میکرد مواجه شدم یه تای ابروم و بالا انداختم و بالاخره اون سکوت مزخرف و شکوندم
جیمین:چیزی شده؟
پسر یه پوزخند زد و گفت
یونگی:چیزی نشده!
بهش یه چشم غره رفتم و زیر لب زمزمه کردم
جیمین:چیزی نشده(اداشو درآورد)هه(پوزخند)واسه من پوزخندم میزنه..این کیه شده جفته من..عصا قورت داده.

یونگی:میگم چقدر قیافت آشناست..با میمون نسبتی داری درسته؟..ضمناً منم از اینکه جفتمی خوشحال نیستم.
با تعجب نگاش کردم،اون الان به من گفت میمون؟!
کم کم حس کردم صورتم داره از حرص روبه کبودی میره..
جیمین:تو الان به من چی گفتی؟
یونگی پوزخندی زد و گفت
یونگی:من عادت ندارم یه حرفمو دوبار تکرار کنم.
اخم کردم و با حرص گفتم
جیمین:عادتت بره به جهنم مرتیکه..میخواستی مثل این عصا قورت داده ها اینجا نشینی و هی زرت و زرت برای من پوزخند نزنی.

هیومین که کنارم نشسته بود آروم بازوم و با دو دستش گرفت و گفت
هیومین:لطفا آروم باش..م..من میترسم از اینا..نگاه کن رنگ..رنگه چشماش قرمز شد..شده.
چشمامو محکم روی هم فشار دادم و آروم گفتم
جیمین:باشه..نترس داداش کوچولو.
بعضی اوقات یادم میره که هیومین همیشه از آلفاها میترسیده و همیشه بهم میگفت که دوس داره جفتش یه امگا یا یه بتا باشه،ولی بدترش سرمون اومد..یه آلفای حقیقی..جفتمون شده.

جین:میشه حالا که این اتفاق افتاده،شما خودتون و معرفی کنین؟.
با این حرف جین سرامون چرخید سمتشون..همون پسره که این خبر و بهمون داد سری تکون داد و گفت
پسره(نامجون):حتما..فقط قبل این مسئله باید یه چیزی بهتون بگم.

جین:با..آه باشه..اشکالی نداره.
جین با تکون دادن سرش به عنوان موافقت گفت
نامجون:آممم..ما همونطور که میدونین تنها آلفاهای حقیقی هستیم و خب وقتی جفتمون آلفا نیست یعنی امکان آسیب دیدنتون زیاده چون ما..آممم..چطور بگم..ما..

هوسوک:هوووف..چون ما خشنیم و آلفای حقیقی به خشن بودن معروفه و برای اینکه درست تصمیم بگیرین ما این موضوع رو بهتون گفتیم.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 13, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

my moonWhere stories live. Discover now