Last part

91 22 7
                                    

{صداشو از پشت شنیدیم ولی بی توجه به اون مشغول لذت بردن از منظره شدیم.
"هی ددیز اینجارو ببینین خیلی عکس قشنگیه.باورم نمیشه یه همچین عکسیو خودم گرفته باشم."و با ذوق مشغول بررسی عکس شد.
"سوبین این عکسو خیلی دوست دارم.چن اینو حتما چاپ کنیم باشه؟"
"خیلی خوشگله حتما چاپش میکنیم بیب."
"قبل از بلند شدن اینجارم نگاه کنین یک دو سه!"
چیک
"خوب اینم از آخرین عکس ونیزیمون.وسایلارو جمع کنین به پرواز نمیرسیم."}
(••اينجا اضافه كنم كه كاور پارت همون عكسه مثلا😐🤝)
حضور کسیو پشتم حس میکنم و لحظۀ بعد از پشت بغلم میکنه و چونشو روی شونم میذاره.
"چرا هنوز جم نکردی اینارو؟دیر میشه هاا به پرواز نمیرسیم."
"هوف انقد مشغول سفر کردن بین خاطره هامون شدم که دیگه زمان از دستم در رفت.سوبین هنوز تو اتاقشه؟"
"آره فک کنم یکم براش سخته دل کندن از اینجا طبق معمول به من خیلی چیزی نگفت کار خودته مینی."
"بهش حق میدم یکم ترسیده،طول میکشه تا با اوضاع کنار بیاد.این چند ماهه حواست خیلی بهش باشه خب؟نمیخوام آسیب ببینه."
"مینی منم خیلی ترسیدم پس کی منو آروم میکنه؟"
"بیا اینجا کوچولوی ترسو."
و لحظۀ بعد شروع به بوسیدنش میکنم.روی نوک پاهام بلند میشم،دستامو دور گردنش حلقه میکنم و با چشمای بسته مشغول بوسیدنش میشم.با صدای دوربین از هم جدا میشیم و با تعجب به قیافۀ شیطون سوبین نگاه میکنیم.
"دد میخوای عکسو ببینی؟"
و با خنده راهی اتاقش میشه.نگاهی به چن میندازم"اینم روش جدیدش برا حرف زدن با منه"میخوام به سمت اتاقش برم که دستای چن مانع میشن.یه بوسۀ دیگه از لبام میگیره و با درموندگی ساختگی میگه"حالا چجوری تا شب صبر کنم؟"با خنده جواب میدم"بیب تو صبوری و میتونی تا فردا شبم حتی صبر کنی نه؟"و به سمت اتاق فرار میکنم.
****
"یکی اینجا میخواد با دد حرف بزنه نه؟ بیا اینجا ببینم" و با دست به جای خالی کنارم رو زمین اشاره میکنم.آروم کنارم میشینه و سرشو روی پاهام میذاره."استرس دارم دد.اگه هیچی خوب پیش نره چی؟پیشنهاد زندگی تو ایتالیارو من دادم تا هم شما بتونین ازدواجتونو رسمی کنین يه جورايي هم خودم آزادی بیشتری داشته باشم ولی اگه زندگی اونجا خوب پیش نره چی؟اون موقع فقط وقت و هزینمونو ریختیم دور."
"عسلم اگه الان میبینی الان همه چی برای مهاجرتمون فراهمه،بخاطر اینه که منو دد به همه جاش فکر کردیم و میدونیم که این مهاجرت برامون خوب خواهد بود.اگرم نبود؟اصلا لازم نیست خودتو سرزنش کنی.مطمئن باش که همه جوره باعث پیشرفتت میشه."
توی سکوت مشغول نوازش موهاش میشم تا در باز میشه و چن میاد داخل."دیر شده هاا بلند شیدد برسیم ونیز میتونین تا شب تو بغل هم باشین."
"دد منکه میدونم برسیم اونجا میدزدیش میبریش تو اتاق"
"باشه بچه.تو هواپیما میتونی کنارش باشی"
با خنده بین حرفشون پریدم."بلند شید بلند شید هنوز خیلی زوده سر من دعوا کنین"
"بیاین اینجا برا اخرین بار یه بغل سه تایی تو این خونه داشته باشیم."
روی موهای سوبینو میبوسم و میگم"کِی انقد زود پونزده سالتم شد؟"چن همون لحظه ميگه"منم پیر شدم خبب"
+دد پنج دقیقه از منم تعریف کن.
-عاوو پسر خوشگلم بیا اینجا ببینم.
و یه بوسه روی پیشونیش ميذاره و بعد سه تایی به سمت بیرون خونه ميدويم.
پايان....
••••••
خب خب خب🤧
اين داستان كوچولوعم تموم شد..خودم پايانشو دوس دارم اميدوارم به دل شمام نشسته باشه🥺✨
و اينم رو همينجا بگم كه به عنوان يه بچه 15 ساله تصور احساسات و زندگى دو تا مرد بيشتر از 20 سال يكم سخت بود و اگه يكم خيلى اكليلى و چرت شده و از همه ى زوايا به داستان توجه نشده،بذارين پاى كوچولو بودنم🥺😂
پارت اخره و نامرئى نباشين باشه؟ كامنت بذارين ببينم چجورياس اوضاع..
يه تشكرم بكنم از @exoexooo2020 كه خيلى بهم برا ايده كمك كرد.تنكس سوييتى💖✨
مرسى كه وخ گذاشتين🙋🏼‍♀️
لاو يو آل❤️
HLMaw

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 23, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

MiracleWhere stories live. Discover now