hope

400 80 10
                                    

"تو برایم همان میوه ممنوعه ای بودی که به خاطرت
حاضرم بهشت را که چه خودم را هم ترک کنم...
آنگونه مرا در چشمانت غرق نمودی که دگر زیبایی
های دریا به چشمم نمی آید"

با قلبی شکسته و چشمای اشکیش توی ساحل به ماه نگاه میکرد و از خدا شکایت میکرد چی شد که به اینجا رسید چطور شد که تو اوج خوشبختیش شکست
طوری که دیگه کسی نتونه جمعش کنه
درسته بکهیون امشب بعد‌ از شنیدن حرفای سوهو
هیونگش شکست
یک ماه بیشتر از پیدا کردن آلفاش نمیگذشت
یعنی چانی به خاطر اینکه نشانشو برداره دنبالش میگشت؟؟
یعنی دوسش نداره؟؟بخاطر همین تا حالا مارکش نکرده
با یاد آوری اینکه مردش دوسش نداره روی پاهاش
افتاد زجه ای از ته دل کرد
چرا اون باید به این سرنوشت دچار میشد
کی میدونست پسری که زیر نور ماه میدرخشه چقدر رنج کشیده...

°°°°°°°°°°°°°°°                       

فلش بک

وقتی سوهو هیونگ زنگ زد با عجله اماده شدم و اومدم کافه ای که آدرسش رو داده بود نمیدونم
چی شده تو فکرهام غرق شده بودم که یهو چهره
مظطرب هیونگو دیدم خدایی خیلی کیوت شده بود
-هی هیونگ اینجارو
خوب بگو ببینم چی شده که سرورت بیون بکهیون رو به درگاه خودت خواندی ای رانده شده
منتظر بودم بخنده یا حداقل فحشم بده ولی چیزی ندیدم
-بکی یه چیزی ازت میپرسم فقط راستشو بگو اوکی ببینم تو که عاشق چانیول نشدی نه؟؟
-این دیگه از کجا شد هیونگ خوب اون جفتمه معلومه دوسش دارم
-آیش بک قضیه اون چیزی نیست که تو فکر میکنی اصلا چرا تا حالا چان مارکت نکرده اون یه آلفای خشنه و توهم امگای مطیع و همچنان جفتشی
با این حرف هیونگ یکم به فکر رفتم قبل اینکه چیزی بگم اون شروع کرد به حرف زدن
-بکی خودت میدونی چقد دوستت دارم نه و نمیخوام مشکلی بهت پیش بیاد
-هیونگ داری منو میترسونی منو بگو جی شده
-خوب راستش چان قبل اینکه تورو پیدا کنه
عاشق یک امگا به اسم رزی بوده اون دخترم چانو دوست داشت و تا وقتی چان جفتشو پیدا نمیکرد
و نشانشو بر نمیداشت نمیتونست با رزی پروسه رو کامل کنه به همین دلیل دنبال تو میگشت
-بک تو خوبی
وقتی دیدم چشمای بک از اشک برق میزد خودمو لعنت کردم که چرا بهش گفتم همین که این موضوع از کریس جفتم که دوست چانه شنیدم اومدم به بک بگم آخه نمیخوام دوستم به خاطر اون پارک فاکینگ یول چیزیش بشه
-هیونگ میشه من برم
-آره عزیزم فقط بفهم من همیشه پیشتم

پایان فلش بک

                  °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

خوب چهار روز از اون موضوع میگذره امروز
تصمیم گرفتم برم و با چانیول صحبت کنم
نمیتونم خودمو بلاتکلیف نگه دارم گوشیمو برداشتم
که بهش پیام بدم که میخوام ببینمش
-میخوام امروز ببینمت چانیول
چند دیقه صبر کردم تا جوابش اومد
چرا قلبم انقدر تند میزنه لعنتی آروم باش این فقط یک تکسته
+باشه بیا خونم
_هه بیون خان چی انتظار داری
با گفتن این حرف اشکاش از چشماش ریخت پایین

HOPEWhere stories live. Discover now