هشدار NSFW
نخواندن این چپتر تاثیری در روند داستان ندارد. اگر با صحنه هایدارای امتیاز +18 راحت نیستین لطفا به چپتر بعد بروید.
++++++++++++++++++
اینیکم از تنظیمات معمول متفاوت بود. جی دان همیشه طوری با لانگیوان رفتار میکرد کهیه زنبور با کندوش رفتار میکرد. این دو اصلا از هم جدا نمیشدن. حتی نگاه خیره وسرد امپراطور هم نمیتونست اون ها رو از هم جدا کنه. دیدن پسر اژدها و جونگ سانگکنار هم حس عجیبی ایجاد میکرد. البته به خاطر جذابیت فوق العاده ی جیدان، مردمموقع صحبت باهاش معذب نمیشدن.
جونگسانگ با یه جفت میله فلزی ور میرفت و آتش رو به هم میزد. جیدان به کار اون نگاهکرد و حرکت دادن میله ها رو تقلید میکرد. بیشتر خدمه و گارد سلطنتی وظیفشون روانجام داده بودن و یا روی گاری ها چرت میزدن یا در حال گشت زنی بودن. تنهاآشپزهایی که مشغول جمع و جور وسایل شام بودن و دو عضو سلطنتی که با آتش بازیمیکردن.
یهوجی دان پرسید:"خوب...خوب مامانیم خوب میشه؟" میلهاش آتش گرفت بنابراینتو هوا تکون داد تا خاموش بشه.
جونگ سانگسرتکون داد:"هممم. خوب میشه. به هرحال این یه فرآیند طبیعیه." آتش اطرافمیله رو کنترل کرد و مثل یک مار به دور چوب ها پیچوند. چشم های جیدان درشت شد.
"چطور...؟"پسر اژدها ساکت شد.
جونگسانگ سر پسر اژدها رو نوازش کرد؛" تو هم به زودی یاد میگیری که چطور انجامبدی. همین الان هم دانش این کار رو داری و فقط نیازه که به روش عملیش رو یادبگیری. بعد این که پدرت وضعیت مادرت روتثبیت کنه میتونیم بریم بالا و مادربزرگت رو ببینیم."
استرسو ترس به صورت پسر حمله ور شد. کاروان سلطنتی تا الان باید به قصر میرسید ولی بهخاطر یهویی غش کردن لانگیوآن مجبور به اردو زدن تو اینجا کردن. جیدان از روشی کهباباش برای به ثبات رسوندن بدن لانگیوآن انجام میده، خبر داره. میدونه کهامپراطور به مامانش صدمه نمیزنه. اون فقط نگران وضعیت لانگ یوآن بعد اونه.
جونگسانگ سعی کرد بچه اژدها رو آروم کنه:" نگران نباش. هیچ چیزی قبل شب زفافشوناتفاق نمیوفته. این درمان فقط برای تمرینه."
جیدانپرسید:" تمرین...؟"
جونگسانگ سر تکون داد و شعله مار مانند رو به آتش اردوگاه برگردوند و گفت:" ... شبیهدرست کردن برادر خواهرای کوچکتر یا چیزی..."
دوراز دونفری که باهم صحبت میکنن کالسکه ای با نور شمع ها روشن است. یک سد صوتی دربیرون اون فعاله و هر صدایی رو که از داخل میاد رو خفه میکنه. در محکم قفل شده وپنجره ها با پرده پوشونده شدن. دو نفر داخل کالسکه ی طلایی که میدرخشه هستن.
YOU ARE READING
املت that day i found the strangest egg(روزی که عجیب ترین تخم رو پیدا کردم)
Romanceنویسنده : Janlou Mitsitsiyo مترجمان فارسی: Xichen و rabin و Clio ویراستار: rabin