درود تو روتون!
اینم از پارت جدید...۳ پارت مونده!°•---------•°
"هی تو، جقی! نمیتونی اینکارو بکنی!" بابابزرگ لو فریاد زد و دوستش، زین، ریز ریز خندید.
"تو فقط اینو میگی چون داری میبازی."
"هرولد، لطفا یه آبجو بهم بده."
"بجای آبجو قرصاتو بخور." بابابزرگ هری از آشپزخونه فریاد زد.
"یه مشت احمق دروم جمع شدن." بابابزرگ لویی زمزمه کرد.
و عمو زین زمزمه کرد: "وقتی داشتیم بهت کمک میکردیم مخ هری رو بزنی از این حرفا نمیزدی."
"درسته." عمو لیام که از آبجوش میخورد گفت.
"منظورتون چیه-"
"من برگشتم، کونیا!" یه نفر داد زد.
"نایل تو خونه بچه هست!" بابابزرگ هری فریاد کشید.
"نایل، رفیق شفیقم. بهم بگو آبجو آوردی." بابابزرگ لویی گفت و نگاهش از روی بازی تکون نمیخورد.
"من ایرلندیم لویی. بدون آبجو پامو تو هیچ خونهای نمیذارم." اون گفت و بطریهارو روی میز گذاشت.
"من همیشه بیشتر از بقیه دوستت داشتم." بابابزرگ لویی گفت و از آبجوش نوشید.
بابابزرگ هری از آشپزخونه اومد و ساندویچ و کلوچه روی میز گذاشت.
"و من همیشه هری رو بیشتر از بقیه دوست داشتم." عمو نایل گفت و یه کلوچه برداشت.
بابابزرگ هری لبخند زد.
"هی لاس زدن با شوهرم ممنوعه." بابابزرگ لویی گفت و عمو نایل خرناس کشید.
"خب، عمو زین داشتی میگفتی همهتون به بابابزرگ لویی کمک کردین که به بابابزرگ هری برسه؟" من پرسیدم و برندون سر جاش جا به جا شد.
"اوه آره. تو بهش-بهشون نگفتی؟" عمو زین پرسید.
"نچ، ما تازه رسیده بودیم به اولین باری که هری تو دردسر افتاد." بابابزرگ لویی گفت و ساندویچشو خورد.
"اوه بذار من این یکی رو تعریف کنم!" عمو نایل گفت و صاف سر جاش نشست.
"البته، شروع کن."
"خیلی خب، لویی کاملاً شیفته شده بود و همیشه پیش هری بود. و خدایی نکرده اگه یه نفر هری رو مسخره میکرد مثل این بود که سند مرگ خودشو امضا کنه.
بگذریم، دانشگاه یه برنامهی کمپ برای همهی ما ترتیب داده بود. لویی میدونست که هری هم قراره به کمپینگ بره و درموردش خفه نمیشد.
![](https://img.wattpad.com/cover/253986855-288-k428371.jpg)
BINABASA MO ANG
Trouble (L.S) [Persian translation]
Fanfiction_بابابزرگ هریِ تو از دردسر متنفر بود و من خودم تعریف دردسر بودم. _پس چجوری تهش به هم رسیدین؟ _خب بچه، همش با یه صبح پردردسر شروع شد. ©All Rights reserved to: jealouslouis_