Kim SuA |کیم سوآ

90 26 30
                                    

یوهیون کارت رو خوند و با اخم به شیون نگاه کرد
-یعنی تو میخوای بگی که هیوک تورو متقاعد کرد که اینکارو بکنی و بابتش پونصد هزار وون دادی؟
+خب آره ما یه شرط بستیم!
-خدای من! شما دوتا دیوونه‌اید! حتی نمیخوام بدونم سر چی شرط بستید چون مطمئنم یه چیز عجیب یا چندشه یا شایدم جفتش، حالا میخوای بری سر این قرار؟
+معلومه که میرم سر قرار! منظورم اینه که من سر قرار میرم بعد اعلام میکنم که اون "فرد مورد نظر" به درد من نمیخوره و پولم رو پس میگیرم و این ماجرا تموم میشه و پول زحمت کشیده‌ام به حسابم بر میگرده!
-اگه از این دختره خوشت بیاد چی؟
+نمی آد! اگه هم بیاد تخت من برای یه شب جا داره!

یوهیون درحالی که زیر لب ناسزا میگفت لپ تاپ شیون رو روشن کرد.
-بذار ببینم این رستوران آرورا چطوریه، باید لباس مناسب بپوشی!
+شوخیت گرفته؟ من قراره یه کاری کنم که از من خوشش نیاد! پس برای چی باید لباس مناسب بپوشم؟
-من به عنوان یه طراح لباس عمرا بذارم با کت چرم مشکی و اون بوتات به همچین رستورانی بری
لپ تاپ رو چرخوند و تصاویر رستوران رو به شیون نشون داد.
شیون بعد از نگاه به عکس‌ها که فضایی شیک و لوکسی رو نشون می‌داد چشمی چرخوند و دوباره به کارت خیره شد.
+هرکاری که میخوای بکن، اصلا برام مهم نیس، من برای این قرار لباس نمی پوشم! و انتظار نداشته باش برای این سوآ نقش یه دوست دختر بی نقص رو بازی کنم!

ساعت هفت شب

شیون به ساعتش نگاهی کرد و بعد سعی کرد تیغ شاخه گل رزی که یوهیون به زور به دستش داده بود رو از دستش در بیاره و زیر لب از اینکه هیچوقت زورش به یوهیون نمیرسه نالید و بعد زنگ درب قرمز رنگ رو فشار داد.

صدای پاشنه‌های دختر اسرار آمیزی که شیون باهاش جفت شده بود، از پشت درب به گوش می رسید که روی پارکت چوبی برخورد میکرد و این شیون رو مضطرب می‌کرد اون قبلا هم گفته بود" از چیز‌هایی که نمی‌بینشون خوشش نمیاد". در باز شد و اون‌ها برای اولین بار همدیگه رو ملاقات کردن، اون‌‌ها به همدیگه خیره مونده بودن انگار هیچکدوم حق نداشتن پلک بزنن سوآ بیشتر محسور شده بود و نگاهی معماگونه و پر از شگفتی به شیون داشت ولی با این وجود این سوآ بود که این سکوت رو شکست و دستش رو دراز کرد.
-هی
شیون با دختر دست داد.
+هی، این یکمی خجالت آور (درواقع بگیم awkward خیلی بهتره)
سوآ لبخند زد.
-از یکم ، بیشتر گمونم، من سوآم
+من میدونم کی هستی!
سوآ به گل نگاهی کرد و شیون متوجه شد گل هنوز توی دستشه و اون رو هنوز به سوآ نداده
+اوه ببخشید این برای توئه، امیدوارم گل دوست داشته باشی، اگه هم گل دوست نداری باید بدونی این اصلا ایده‌ی من نبوده، بهترین دوستم مجبورم کرد. چون گل دادن از نظر من عملا بی معنیه!
سوآ ریز خنده‌ای کرد.
-من عاشق گلم
شیون هم لبخندی زد.
+پس قابلت رو نداره، راه بیوفتیم؟
سوآ هم سر تکون داد و پشت سر شیون به راه افتاد.

Just Like Two Pieces Of A Puzzle | Suayeon Where stories live. Discover now