شیون از ماشینش پیاده شد و این بار خواست به جای اینکه از درب قرمز وارد بشه، از درب مغازه که تابلوی کوچیکی بالاش بود بگذره و به سوآ برسه، اما قبلش ایستاد تا روی تابلوی کوچیک رو بخونه
گل فروشی کیم
انواع سفارشات شما پذیرفته میشودلبخندی زد و درب گلفروشی رو باز کرد و زنگولهی پشت درب با باز شدنش به صدا در اومد، صدای سوآ از پشت مغازه به گوش رسید
+الان میام خدمتتون
-اشکالی نداره، اما زیاد منتظرم نذارید!
سوآ وقتی صدای شیون رو شنید فورا خودش رو به جلوی مغازه رسوند.
+تویی؟ وقتی گفتی میای جلوی اون یکی در منتظرت بودم.
شیون شونه بالا انداخت.
-گفتم بهتره از این زاویه یه نگاهی بهت بندازم
گونههای سوآ سرخ شد و خندیدشیون ابرو بالا انداخت
-حاضری که بریم؟
سوآ به ساعت نگاه کرد
+مینجی خواهرم ، خواهر بزرگترم، راجع بهش بهت گفته بودم، چند دقیقه دیگه میرسه و اون وقت میتونیم بریم.
-اونم مثل تو به فلوریسته(گلفروش، گلکار)؟
+اوه، خدای من معلومه که نه اون شغل خانوادگیمون رو ادامه میده. اون میاد اینجا تا نبود من رو پوشش بده
-پس هوات رو داره؟
+آره، اون حامی خوبیه.
*دارید راجع به من حرف میزنید؟صاحب صدا از پشت مغازه ظاهر شد و خودش رو به شیون نشون داد، دختری قد بلند موهای بلوند و درخشان و لبخندی زیبا و دوست داشتنی
*من مینجیام، اگر دوست داشتی جیو صدام کن
شیون ادای احترام کرد.
-شیون هستم
*شیون، همم... چرا این اسم به گوشم آشناس! آها تو همونی هستی که سوآ آرزو داره ازش خواستگاری کنی تا با هم به اون "به خوبی خوشی در کنار هم زندگی کردن" برسید؟
سوآ از خجالت سرخ شد، چون میدونست که شیون اینقدر باهوش هست که بفهمه اینا دقیقا کلماتی هستن که اون به کار میبره و اینها اصلا مبالغه نیست!شیون خندید و دست سوآ رو گرفت.
-هنوز زوده که راجع بهش حرف بزنیم، اگه خوش شانس باشیم، شاید یه روزی... حتی برای خودمم باورش سخته که دارم این حرف رو میزنم!
و با دست آزادش پشت سر سوآ رو خاروند تا احساس بهتری داشته باشه.
+بهتره دیگه بریم تا خوابی که براش تعریف کردم رو لو نداده
*اوه راستی خوابش هم هست، اگه وقت داشته باشید میتونم اون رو هم تعریف کنم.
سوآ از پشیمونی به پیشونیش زد و سرش رو پایین انداخت
+خدایا، چرا یادش انداختم، میشه بریم لطفا؟
-میریم ، اگه قول بدی خودت خوابت رو برام تعریف کنی!
سوآ شیون رو به سمت در هل داد.
+تعریف میکنم ولی بعدا، مثلا سالها بعد الان نه، خدافظ جیوسوآ از قهوهاش جرعهای نوشید.
+خب الان هیوک کجاست؟
-دفتر، چندتا پرونده رو ریختم سرش و سرگرمش کردم و دقیقا بهش گفتم قراره کجا باشم چون قراره همه چیز عادی و مثل قبل باشه.
+اوضاع خیلی بده؟ اون چرا باید مارو تحت نظر داشته باشه؟ نکنه روت کراش داره و داره استاکت(Stalk: به معنی تعقیب کردن و زیر نظر داشتن کسی به قصد اینکه طرف رو بدست بیاره) میکنه؟
- آه سوآ باید دوست دختر هیوک رو ببینی ده از دهه وقتی ببینیش دیگه این حرف رو نمیزنی! به یکی از رابطهام سپردم تمام پیشینههای خانوادگی و کاری اون رو برام در بیاره و قرار شده تا امشب همشون رو برامون بفرسته.
+و ما دقیقا باهاشون باید چیکار کنیم؟
-همه چیز رو بررسی میکنیم تا ببینیم دقیقا داره چی کار میکنه، هی اشکالی نداره اینکار رو توی خونهی تو انجام بدیم؟ اون میتونه به هر بهانهای خونهی من بیاد.
+البته که اشکالی نداره، حتی میتونیم بگیم که امشب قراره با هم رامیون بخوریم، اینجوری اصلا کسی مزاحم نمیشه!
YOU ARE READING
Just Like Two Pieces Of A Puzzle | Suayeon
De TodoSuayeon converted شیون هیچوقت فکر نمیکرد با پر کردن یه فرم شرکت دوستیابی، دختر رویاهاش رو پیدا کنه اما یه جای کار میلنگه!