سوم شخص :
شیش تا پسر دور میز وسط سالن نشسته بودن و به حرفای تهیونگ گوش میکردن....لبخنداشون فوق العاده بود...تک تک کلماتی که از دهن تهیونگ بیرون میومدو با عشق به ذهن میسپردن...نقشه فوق العاده بود...ده سال فکر پشتش بود و این مشخص بود....
جین :
نقشه تهیونگ معرکه بود....معرکه ترینش این بود ک کلی هک داشت و من دلم لک زده بود واسه یه هک حرفه ایی....
بعد تموم شدن حرفاش لبتاپو خاموش کرد سمت شیشه های ویسکی رفت و برای هر کودوممون یه شات ریخت و اورد شاتو ازش گرفتم مزه ویسکیایی که تهیونگ میخرید و با همه وجود حس کردم و گفتم
+ بیست و نه سال عمر کردم....هنوز نفهمیدم این ویسکیاتو از کجا میخری ...
-از بقالی سر کوچه
بیمزه...خیلی بی مزه بود....اداشو در اوردم و یه شات دیگه ریختم که دیدم همشون تموم شده با چشمای از حدقه بیرون زده به یونگی نگا کردم....لعنتی یه بطری کاملو رفته بود بالا...جیمین و کوکیم دخل یکی دیگه رو اورده بودن و قطعا یه بطری....برای منو تهیونگ و نامجون...مشخصا کمه...با خنده به کوکی مست نگاه میکردم..خیلی با نمک شده بود.....اما صدای گلوله نزاشت بیشتر از این حس خوب بینمون باقی بمونه بهت و حیرت تو نگاه تهیونگ موج میزد....اولین کاری ک کرد برداشتن لبتاپش بود داد کشید
+همه برید اینجا
و به در کوچیکی که پشت سرش بود اشاره کرد همه داشتیم میرفتم اون سمت اما با صدای داد جونگکوک ب خودمون اومدیم
+یونگی هیوووووووونگ
با ترس برگشتم طرف یونگی که سمت در ورودی میرفت.... جونگکوکو هل دادم سمت اون در و دوییدم سمت یونگی...اما قبل اینکه بهش برسم در باز شد و قامت مرد چهار شونه ایی بین چهار چوب معلوم شد....چند قدمی جلو اومد با دیدن چهرش تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که برگردم سمت در و خدا خدا میکردم جنگکوک اونو نبینه...ولی....
جنگکوک :
دستام مشت بود....الکل باعث شده بود تنم داغ کنه و تنها چیزی ک میخواستم این بود که از جلو چشمام گم بشه تا نکشتمش...یونگی هیونگ جلو تر از همه بود بعدش جین هیونگ و بعدش ما....کشیده شدن دستمو حس میکردم و صدای جیمین هیونگو میشنیدم اما فقط زل زده بودم به اون....کوین....فشار روی دستام به حدی زیاد بود که مطمئن بودم همین الانه که رگ دستم بترکه...اون عوضی....یادم نمیره اون روزو....مادرمو....با همه وجود اسمشو داد زدم...نفهمیدم چیشد...ولی وقتی به خودم اومدم که مغز تک تک نوچه هاشو هدف گرفتم و با ده تا جنازه رو به رو بودیم که صورتای ترکیدشون تشخیصشونو سخت میکرد...کوین اونقدر پیر شده بود که نتونه جلوی ما وایسه با دستای لرزونش کلتشو از کمرش برداشت و سمت ما گرفت قبل اینکه تیر بعدیو تو قلبش بزنم نامجون هیونگ دستمو گرفت
و منو از همون در کوچیک رد کرد....صدای داد کوینو شنیدم ک میگفت
+برمیگردممممم جئون جانگکوک...برمیگردمو همون کاری که با مادرت کردم با خودت میکنم...
نمیدونم چطوری یونگی هیونگ تونست نگهم داره...ولی میدونم اون روز روز مرگ کوین نبود....
سکوت بینمون کر کننده بود...(چه تضادی ) صدام از شدت حرص گرفته بود رو به تهیونگ گفتم
+قراره همینجا بمونیم؟؟
پوفی کشید و گفت...
+نه...نمیخواستم انقد زود بریم...
هوسوک هیونگ گفت
+کجا؟؟
-مقر اصلی....
همه با تعجب نگاهش کردن ک دستشو روی دیوار گذاشت صفحه کیلیدی از دیوار بیرون اومد تهیونگ رمزشو زد و یه در به اندازه همونی ک ازش وارد شدیم باز شد از در که رد شدیم پشت ساختمون بودیم همونجا ک ماشین پارک بود...سوار شدیم...موقع رد شدن از جلوی خونه مامورا رو دیدیم که دارن با کوین دست میدن و میخندن...تهیونگ بهم نگاهی کرد و گفت
+همه...بجز کوین
نامجون هیونگ ماشینو توی تاریکی پارک کرد قبل اینکه اولین هدفو بزنم تهیونگ گفت
+نقشمون یادت نره....همه بجز کوین
با یاد اوری نقشه تهیونگ لبخندی زدم و بعدش قلب تک تک اون مامورا...دیگه نمیتپید...نامجون هیونگ سریع دور شد اما نگاه ترسیده کوین تا ابد یادم میمونه و باعث میشه بخندم.....
چند دقیقه ایی گذشته بود که تهیونگ از نامجون خواست جاشو با اون عوض کنه و بره سمت مسیری ک تا حالا ندیده بودم...خارج از شهر بین کلی کوه....از دیدن کوه همیشه حس عجیبی بهم دست میداد...یه قدرت ترکیب شده با ترس....چند تا پیج که معلوم بود تا حالا ماشینی ازش رد نشده رو رد کردیم....با دیدن صحنه رو به روم بهت زده از ماشین پیاده شدم....بقیه هیونگا هم پیاده شدن تهیونگ به کاپوت تکیه داد و سیگاری روشن کرد..خونه بود....پناهگاه بود.....مقر بود....هر چی که بود حقیقتا زیبا بود
دیوارای بلند بین دوتا کوه....به جرات میتونم بگم سنگای کوه از تیرگی به سیاه میزد....و سنگایی که نمای ساختمون بود سفید....
((((عکسشو واستون بزارم؟؟؟ میزارم ایناهاش ))))وارد شدنمون باعث تعجب بیشتر شد....اونجا واقعا زیبا بود....واقعا....نمیتونم کلمه ایی واسش بیان کنم....تهیونگ اتاقامونو بهمون نشون داد و از اینکه اتاقی که بهم داد یه دست مشکی بود با همه وجود ازش ممنونم...مشکی بهم ارامشی میده ک هیچی تو دنیا نمیتونه بهم بده....بعد چند دقیقه صدام کرد تا برم پایین وقتی رسیدم همه جاهای مخفی خونه رو بهمون نشون داد و ازمون خواست بریم تو اون اتاقی که مخصوص جلسه بود اتاقی که کاملا مدرن چیده شده بود اما اصلا به اتاق جلسه نمیخورد....چند تا مبل طوسی و یه میز شیشه ایی وسط اتاق و یه بار کوچولو و کلی الکل اصل....روی مبل راحتی وسط سالن نشستیم و به حرفای تهیونگ گوش دادیم....
+دوست نداشتم انقدر زود بیایم اینجا ولی مجبور شدیم....چند تا ماشین واستون گذاشتم اون پشت حیاط...همتون میرید باشگاه طبقه پایین و برنامه هایی که هوسوک بهتون میده انجام میدید....دستاشو مشت کرد و با صدای کنترل شده ایی گفت
+اگه ضعیف نبودیم.....فقط اگه ضعیف نبودیم....
برگشت سمت منو گفت
+باید یه برنامه بچینی و یه امتحان ورودی بزاری برای کسایی که قراره جزومون بشن اونقدر سخت ک دیگه اینجوری رکب نخوریم....
باشه ایی گفتم و یه بار دیگه نقشه رو مرور کردیم ازمون خواست بعد یکم استراحت بازم اونجا جمع بشیم...حمله ناگهانی کوین باعث شده بود زودتر از برنامه نقشه رو شروع کنیم و برای هماهنگی اخر باید بعد یکم استراحت باز جمع میشدیم....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هی میخوام داستانو شروع کنم...هی میگم نه زوده.....😛
سوالی ندارم بپرسم خودتون نظر بدین....پیشبینی کنید....به هر کی که درست حدس بزنه یک عدد بوس تعلق میگیرد😂
YOU ARE READING
انتقام 🔗🍷
Actionضعف....این کلمه مثل خنجر میمونه... ضعیف باشی میمیری... اگر ضعیف نبودی اون نمیمرد... اگه ضعیف نبودی جرات نمیکرد سمت چیزایی که واست عزیزن بره... پس بلند شو.... قدرت بگیر امپراطوری خودتو بساز... کاری کن همه از تو ضعیف تر باشن... انتقام بگیر....