part14~S2🧁

787 142 41
                                    

به خونه رسیده بودن...جفتشون خسته و بیحال بودن...اما لباسای جیمین کثیف و خاکی شده بودن...باید قبل از اینکه میخوابید حمام میکرد...

به اویی که رو لبه تخت نشسته بود خیره شد و به ارومی زمزمه کرد

+"باید دوش بگیری...بدنت اروم میشه..."

میتونست به خوبی پوزخندی که گوشه لب پسر کوچیکتر شکل گرفت و ببینه...

_"از کی تاحالا...ارامش من برات مهم شده جئون؟"

برای داشتن دوباره جیمین باید راه طولانی رو میرفت نه؟؟؟ شک نداشت رز سفیدش خسته تر از همیشه است...اما با ته مونده های انرژیش قلب جونگکوک و داره به اتیش میکشه...

به سختی اب دهانش و قورت داد

+"میرم...وان و...برات پر کنم..."

و بدون حرف دیگه ای به سمت حمام مخصوص اتاق رفت...شیر اب گرم رو باز کرد تا وان پر بشه و خودش چند ثانیه ای رو لبه ی وان نشست...پلک های خسته اش رو کمی پاساژ داد و زیر لب با خودش زمزمه کرد...

+"نینا شی...حق با تو بود...تو به دست اوردن دل ادما خیلی افتضاحم...محاله دیگه نگاهم بکنه..."

با باز شدن در حمام و سرش رو بلند کرد و با جیمینی رو به رو شد که نیمه برهنه جلوش ایستاده بود...

به سختی اب دهانش رو قورت داد و نگاه خیره اش رو از اون بدن بی نقص که  پوست سفیدش میدرخشید گرفت...

جیمین بدون توجه به حضور جونگکوک با همون شلوار ورزشی که به تن داشت وارد وان شد و توی اون اب که هنوز هم بخار ازش بلند میشد نشست...پاهاش و تو شکم اش جمع کرد و به دیوار رو به روش خیره شد...هنوز تو شوک بود و کمی براش سخت بود که بخواد توجه زیادی به محیط اطرافش نشون بده...

درست مثل روز های اولی که به هوش اومده بود...مثل کسی که خودش و گم کرده و حالا چی؟ الان که همچی رو به یاد میورد!!چرا هنوز هم احساس پوچی میکرد؟...چرا انقدر هوای این خونه و ادمای این شهر گرفته بودن؟ چرا؟چرا باید تو شهری میموند که تا به خاطر داره درد بوده و درد...

_"میدونی اون ویدیو رو کی گرفتم؟..."

نگاه خیره جونگکوک و احساس میکرد...هنوزم شیرین بود براش...احتیاج داشت این نگاه این ، ادم همیشه کنارش باشه...ولی نبود...

_"همون روزی که تو ایتالیا بودی و بهم زنگ زدی...همون روز فهمیدم که...یه نفر از ما باید قربانی این انتقام بشه من اونجا بهت امیدواری دادم تا به زندگیت ادامه بدی...اما بعدش خودمو برای مردن اماده کردم‌..."

انگشت های خیسش رو بین موهاش فرو برد و کمی خودش و جلو تر کشید ، سرش و به بازوی جونگکوک تکیه داد...حالا دیگه صورت هم دیگه رو نمیدیدن...

𝒖𝒏𝒌𝒏𝒐𝒘𝒏Where stories live. Discover now