۴.با بوت‌های دیمونیا در مسیر درست قدم بگذارید.

473 156 74
                                    


به قدری سرم روی میز بود که احتمالا گونه ی سمت راستم قرمز شده بود. از بین موهام که حالا اونقدر بلند شده بودن تا جلوی چشمم رو بگیرن و انگار خواهش میکردن کوتاهشون کنم به پنجره خیره بودم. تحت نظر داشتن حرکات شاخ و برگ درخت بلوط هدف دومم بود. سرامیک های ردیف سمت دیوار هدف اولم بودن، سی و دو تا و نیم، یکیشون کمی ترک خورده بود. اگه دقت میکردی اشکال مختلفی از رو خطوطی که مثلا طرح روش بودن پیدا میکردی؛ نیمرخ مردی که سیگار میکشید، پرنسسی که مستقیما بهت خیره بود، کورت کوبین با موهای ژولیده، یه اسب آبی که باله میرقصید.
من پسر ها رو دوست داشتم. این چیزی بود که باهاش دنیا اومده بودم، اما بابا همیشه پافشاری داشت که بخاطر تربیت غلط مامانه. اجازه میداد با دختر های همسایه ماهجونگ بازی کنم و خرس عروسکی صورتی رنگم رو با خودم بخوابونم. ولی اینطور نبود، از وقتی دختر مو خرمایی خونه بغلی من رو برد حیاط خونشون و خواست چیزی بهم نشون بده، فهمیدم که این چیزا به درد من نمیخوره. شش سال بعد هم متوجه شدم به دوست صمیمیم علاقمند شدم، پارک چانیول کودن. چیزی بهش نگفتم، دلیلی‌ برای گفتن نداشتم. اون دنیای خودش رو داشت و خیلی از دخترا دوستش داشتن. مورد های زیادی دورش بود و طبیعتا قرار نبود از من خوشش بیاد، اوه سهون بداخلاق که دوست صمیمیش و مهم تر از همه، یه پسره‌.
علاقم به چانیول رو همراه رازِ شکستن گلدون عطیقه ی بابا دفن کردم.

"خیلی خب تا هفته ی بعد میبینمتون بچه ها، و سهون اوه" آخرین جمله ای بود که معلم تاریخ گفت و احتمالا با خودش فکر کرد حرف بانمکی بود، اینکه من رو جدا از بقیه بدونه صرفا چون کل کلاسش رو به خیره بودن گذروندم. همین که تو کلاسش نشسته بودم کار سختی بود، میخواستم امروز فقط فکر کنم. انقدر فکر کنم تا ابرهای افکار بالای سرم مشخص بشن و لا به لاشون پنهان شم. اما هربار نزدیک به موفق شدن بودم سر و کله ی نیکس پیدا میشد.
"سهون به چی فکر میکنی؟" "سهون گرسنه نیستی؟" "موهات امروز بانمک شدن"
که البته جمله ی آخر حس خوبی بهم میداد. موهام بانمک شدن، موهای من بانمکن. درسته پسر.
نیکس امروز پولیور راه راه و هفت رنگی پوشیده بود. چیزی که من هم دلم میخواست داشته باشم، ولی احتمالا نمیشد.
موهاش رو مثل یه گوله بالای سرش جمع کرده بود، هرچند کمی نامرتب‌‌.

-سهون اون کتاب مال کتابخونس، میشه روش خط خطی نکنی؟

درسته، تو کتابخونه بودیم. تحلیل کذایی شعر مایا آنجلو. تو هر شرایط و با هر روحیه ای تختم رو ترجیح میدادم، بیش از حد دلم دنیای بیرون از اتاقم رو نمیخواست.

-این خط خطی نیست. براش وقت گذاشتم، خوشگل شده.

نیکس سرش رو از کتابش بلند کرد و به نقاشیم خیره شد‌.

-اون یه قارچه؟

کتابم رو سمت خودم گرفتم و با نگاهی حق به جانب به نیکسِ نادون خیره شدم.

Retro Space BabeWhere stories live. Discover now