هیونجین فکر میکرد شاید اولین باری که قلبش برای پسر بزرگتر تپید؛ زمانی بود که استرس داشت و مینهو دستش رو تو دستای خودش گرفت تا کمی آرومش کنه، شایدم به خاطر وقتهایی بود که پسر بزرگتر هواش رو داشت، موها و لباسش رو مرتب میکرد و از غذاهای خوشمزهای که میخورد با چاپستیکش تو دهن هیونجین هم میذاشت. شایدم اون موقعی بود که یه حرکت رو اشتباه روی استیج انجام داد و کم مونده بود روی زمین بیفته و مینهو سریع دستش رو گرفت و نجاتش داد. شایدم وقتی بود که خیلی ناگهانی رو پاهای پسر بزرگتر دراز کشید و مینهو به آرومی و مهربونی پیشونیش رو بوسید. شایدم وقتی بود که برای اولین بار مینهو رو دید. زیبا و نفس گیر جلوش ایستاده بود و مستقیم بهش نگاه میکرد. هر چند این چیزها دیگه اهمیتی نداشت. هیونجین الان عاشق مینهو بود. مدام بهش فکر میکرد و تمام فکر و ذکرش مینهو شده بود. اگه لحظهای از جلوی چشماش دور میشد سریعا دلتنگش میشد. زیر دوش آب بهش فکر میکرد. موقع غذا خوردن، خوابیدن، دیدن ویدیوهای فنمید ویلایوهاش. تمام مدت به مینهو فکر میکرد و بدون اینکه دست خودش باشه تو لایوهاش درمورد پسر بزرگتر با فنها صحبت میکرد و کامنتهای مربوط به اون رو میخوند.
قرار نبود که کارشون به اینجاها بکشه. اولین رابطشون تو روز تولد هیونجین بود. پسر کوچکتر شدیدا احساس تنهایی و پوچی میکرد و به دستآویزی برای ادامه نیاز داشت. قراردادی بینشون امضا نشده بود ولی هر دو توافق کرده بودند که فقط با هم سکس داشته باشند و هیچ وقت احساسات رو قاطی رابطهشون نکنند. "من و تو خیلی با هم فرق داریم... بهتره بگم کاملا از هم متفاوتیم." اینها حرفهای خود هیونجین بودند و حالا ترکش حرفهاش به سمت خودش نشونه گرفته شده بودند. هیونجین عاشق مینهو شده بود و میدونست مینهو هیچ وقت به احساساتش پاسخی نمیده و این درد داشت.
مدتی میشد که خودش رو توی اتاق تمرین حبس کرده بود و با رقصیدن سعی داشت فکرش رو از مینهو منحرف کنه. نیاز داشته کمی فاصله بگیره و بتونه خودش و احساساتش رو جمع و جور کنه. در حین تمرین در سالن باز شد و مینهو با دو بسته غذا وارد شد. هیونجین احساس میکرد که قلبش دوباره گرم شده و به شکل عجیبی نمیتونست جلوی لبخند احمقانهاش رو بگیره. تمام فاصله گرفتنهاش بی معنی به نظر میرسیدن. اون جلوی مینهو بی دفاع بود.
دو پسر روی زمین لخت تمرین نشستند و غذایی که مینهو با خودش آورده بود رو، توی سکوت کامل خوردند. پسر بزرگتر سرش رو بالا آورد و به آرومی ازش پرسید که تمرینهاش چطور پیش میرند و بعد هم کمی تشویقش کرد. این اصلا خوب نبود. هیونجین داشت به احساساتش امیدوار میشد و مهربونی مینهو هم در این زمینه کمکی نمیکرد. عمیقا تو وضعیت گوهی که داشت فرو رفته بود و به نظر میومد راه نجاتی براش وجود نداره.
بعد از تموم کردن غذا با همدیگه به سمت خوابگاه برگشتند. ماه اکتبر فرا رسیده بود و هوا سوز کمی داشت و باد سرد به پوستشون برخورد میکرد. هیونجین ناخودآگاه خودش رو به مینهو نزدیک کرد تا کمی گرمتر شه. پشت دستهاشون مدام بهم برخورد میکرد و هیونجین چندبار با شیطنت انگشتهاش رو به پشت دست مینهو کشید و لمسش کرد و بالاخره پسر بزرگتر تسلیم شد و دست هیونجین رو توی دستهاش گرفت.
دستهای مینهو در مقابل دستهای هیونجین کوچک و ظریف به نظر میرسیدن. احساس میکرد که تو اون هوای سرد تمام وجودش در حال گرم شدنه. زیر چشمی نگاهی به مینهو انداخت. نوک گوشهاش صورتی شده و بود و چشمهای قشنگش حتی از ستارههای بالای سرشون هم درخشانتر بود.
****
شاید همهی اینها تصورات و توهمات هیونجین بودند ولی حاضر بود قسم بخوره که مینهو تازگیها به شکل متفاوتی نگاهش میکرد.
تازه از حموم اومده بود و تنها با یک حوله کوچیک که دور پایین تنهاش پیچیده بود؛ مقابل آیینه استاده بود. قطرات آب از روی پوست برهنهاش پایین میریخت و لوسیون رو به آرومی با دستش روی پوست مرطوبش پخش میکرد. احساس میکرد زیر نگاه مینهو توی اتاق در حال ذوب شدنه.
گرمای تن پسر بزرگتر رو پشت سرش احساس کرد
+ "هیونگ؟" هیونجین با صدای لرزونی صداش زد.
مینهو تن هیونجین رو به سمت خودش برگردوند. چشمهای تاریکش از این فاصله ترسناک و در عین حال زیبا بودند. جوری به هیونجین نگاه میکرد انگار که میخواست تمام وجودش رو تسخیر کنه و بخوره.
هیونجین احساس آشفتگی میکرد. چنگی روی بدن مینهو زد: "چرا اینجوری نگام میکنی؟"
خطر اسمات !!!!
مینهو جوابش رو نداد. فقط سرش رو نزدیک برد و لبهای سرخ هیونجین رو بوسید. زبونش رو وارد کرد و بوسه رو عمیق کرد و حین بوسیدن با دستش پسر کوچکتر رو روی تخت هل داد و به راحتی حوله و تنها پوشش رو از تنش کند و زمین انداخت و روش خیمه زد.
لبهای نرمش به آرومی روی پوست برهنهی هیونجین مینشست و با بوسههاش خیسش میکرد. لیسی روی قفسهی سینه و نوک نیپل حساسش زد و به شکمش رسید.برای اولین بار کمی از پوستش رو مکید و یه صورتی کمرنگ به جا گذاشت. پاهای هیونجین رو بالا برد و بدون هیچ اخطاری زبونش رو دور ورودیش کشید و داخلش رو مزه کرد.
هیونجین از شدت لذت به گریه افتاده بود.
پسر بزرگتر بدون هیچ رحمی بدنش رو میبوسید، نوازش میکرد و پوستش رو به آتیش میکشید. کمی بعد دیکش رو واردش کرد و بدون مکث شروع به حرکت کرد. مینهو محکم به نقطهی حساسش ضربه میزد و هیونجین فاصلهای با جنون نداشت. ضرباتش به خاطر ارگاسم نزدیکش از همیشه محکمتر و نامرتبتر شده بودند. هیونجین حس میکرد که ستارهها رو پشت پلکش میبینه و بلافاصله ارضا شد. مینهو ازش خارج شد و کمی بعد کامش رو روی شکم پسر کوچکتر ریخت.
+ "عاه ... لعنت ... دوباره باید برم حموم."
پایان خطر؟؟؟؟؟
هیونجین غر زد. مینهو به آرومی خندید و پسر کوچکتر رو توی بغلش کشید. خندههاش مثل یک موسیقی دلنشین، گوش هیونجین رو نوازش میکرد.
********
تنها دو چپتر باقی مانده (ಥ_ಥ)
لایک و کامنت فراموشتون نشه 💞
امیدوارم لذت برده باشید ^^
YOU ARE READING
𝖫𝗈𝗏𝖾 𝖬𝖾 𝖭𝗈𝗐 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗁𝗈 🔚
Fanfiction🔚فیک ترجمه شده مینهو و هیونجین قرار گذاشته بودند که فقط فاک بادی همدیگه باشند اما احساسات هیونجین به مرور تغییر کردند و نمیدونست بعد از چه زمانی بود که بوسههای مینهو روی پوستش، شروع به سوزش کردند Fiction: Love me now Couple: Hyunho (hyunjin x mi...