اون روز صبح میتونست روز قشنگی باشه اگه بکهیون از خواب بیدار میشد و بعد از نیم ساعت توی وان آب گرم با رایحه ملیح شکوفه های بهاری بودن و خوردن صبحونه ای دلچسب روزش رو شروع میکرد
ولی خب اون نه با آلارم گوشیش بیدار میشد نه با تابیدن نور خورشید به صورتش بعد از غلت دیگه ای که تو جاش زد با حس منفجر شدن مثانه اش که به مغزش پیغام فرستاد یا پا میشی منو خالی میکنی یا خودم همینجا خودمو خالی میکنم چشماشو باز کرد و دستشو کرد تو شلوارش تا کونشو بخارونه
وقتی موفق شد خمیازه ای کشید و دنبال گوشیش گشت و با دیدن جوابی که لوهان دیشب براش فرستاده بود لبخند کجی زد و فاک بزرگی سند کرد لوهان که انگار رو گوشیش خوابیده بود پیامشو سین کرد_ چیکار کردم مگه؟
واقعا اون احمق نمی دونست چرا؟ تند تند تایپ کرد
_جوابِ یه فیک میخوام، منم همینطور نیست! وایستا بفرستمه بیشعور تباه!و گوشی رو انداخت و درحالیکه با روتختی باب اسفنجیش درگیر بود تا کنارش بزنه از تخت اومد پایین و این شروع یه روز تخمی دیگه برای بیون بکهیون بود اون هم درست وقتی که پاهاش از روی یه چیز نرم رد شد و پشت بندش صدای داد یه نفر بلند شد و باعث شد تا خواب از سر پسر کوچیکتر بپره و البته که اون چیز نرم جونگین بود
_پایین تخت من دقیقا چه گهی میخوری کیم جونگین؟
این جمله اش دقیقا مصداق بارز دست پیش میگیرم که پس نیفتم بود
_هیونگ مگه گل لگد میکنی؟دیشب خسته بودم همینجا خوابم بردبدون اینکه کوچک ترین اهمیتی به جونگین که تو خواب لهش کرده بود بده راهشو کج کرد طرف دستشویی و بلند پرسید_شبا تا دیروقت میری اون بار کوفتی چه غلطی میکنی که کمر نمونده برات لنگم که میزنی وقتی هم میای مثل سوسکی که با دمپایی زده باشنش پخش زمین میشی در واقع برام سواله میری میکنی یا میری میدی؟
_بهرحال من که هر چی توضیح بدم تو اونی رو قبول میکنی که تو فکر خودت میگذره
بکهیون خواست جواب بده که با یادآوری خواب دیشبش لبخند بزرگی زد و سریع دستگیره درو کشید و همونطور که میرفت بشاشه به خوابی که دیده بود فکر میکرد و جونگین حتی شک داشت که اصلا حرفاشو شنیده باشه و در حالیکه با دست شکم دردناکشو ماساژ میداد روتختی بکهیون و صاف کرد و پتو و بالشت خودشم چپوند تو کمد و از ترس اینکه نریزه سریع درشو بست بکهیون حالا از دستشویی دراومده بود و تو آشپز خونه کابینتا رو میزد بهم_جونگینا فس فس نکن بیا دیگه دیرم شده
میخواست پنکیک درست کنه و از اونجایی که دیرش شده بود به پیتزای تو یخچال رضایت داد جونگین با ظرف های خالی نودل که بکهیون دیشب موقع فیکشن خوندن لمبونده بود اومد تو آشپز خونه_هی جونگین تا حالا به اینکه دستشویی چه جای خوبی برای یه سکس داغه فکر کردی؟
دست جونگین رو صندلی که عقبدست جونگین رو صندلی که عقب کشیده بود خشک شد و لبخند سکته ای به قیافه مشتاق بکهیون زد
YOU ARE READING
💫 fire light 💫
Fanfiction🐾فیکشن فایرلایت🐾🐰 نویسنده :♡ bunny myeoni ♡ ژانر : فلاف 🐾 کمدی 🐾 رمنس 🐾 اسمات 🐾 کمی هم انگست قاطیه 😂 کاپل : چانبک ، کایسو ، کریسهو ، هونهان بیون بکهیون یه فیکشن خون سرسخته و آدمای زندگیش و بر اساس اینکه چی میگن یا چه حرفی میزنن انتخاب نمیک...