Part4_سلطنت دو پادشاه

24 3 12
                                    

Ash pov _

مدتی میشد که ایجی رو آورده بودیم خونه و خب تقریبا هم هردومون آسی شده بودیم واقعا خسته کننده بود مخصوصا گریه های سینگ ..
اما خب آرمین واقعا ساکته مگر اینکه واقعا چیزی‌ بشه که گریش در بیاد
وای خدایا چی میشد همه ی بچه ها مثل آرمین بودن؟
بعد از اینکه آشپز خونه رو تمیز کردم رفتم سمت تخت و پیش ایجی ولو شدم
+اش تمیز کردیش؟؟
_عا اره اره برق میزنه مثل روز اولش !"حس میکنم ایجی بعدا خودش باید یبار دیگ تمیزش کنه"
+مرسی که تمیزش کردی راستی ببخشید همه کارا گردن توعه میگم چیزه خب ناهار چی داریم من گشنمه.^^
_ایجی.. ؟ من همین الان کنارت دراز کشیدم پس صادقانه بگم چیزی واسه خوردن فعلا نیست .
+ولی من گشنمه
قیافشو مظلوم کرده بود میدونستم رگ خواب منو خوب بلده ولی ن تا این حد
با تموم خستگیم بالشت زیر سرم و پرت کردم سمت ایجی و رفتم سمت آشپز خونه و داد زدم موقع سلطتنت منم میرسه ایجییی
خندید و گفت فعلا ناهار درست کن خدمتکار عزیزم و بعد هم با سینگ و آرمین مشغول بازی کردن شد ..

"خب اش ببین کار سختی نیست فقط نباید چیزی بشکنی و بسوزونی و پرت کنی و کثیف کنی همین خیلی اسونه آفرین"

.
.
.
.
اما اینا خیلی سختهههه
من نمیتونم چیزی نشکونم سوزوندن غذا شغل منه کثیف کاری ک اصلا راه نداره خب من چه غلطی کنم الان !

لباسامو پوشیدم و کلید خونه رو گرفتم گذاشتمش رو تخت
_ایجی من خودم میتونم بیام داخل اگر کسی غیر از من بود یا در زد هیچی نگو فقط سکوت کن و با من تماس بگیر فهمیدی؟
+اش اینجا آمریکا نیست کسی نمیتونه بدون اجازه وارد خونه ی دیگران بشه!
ایجی بود که اینارو با خنده میگفت
_خواب باشه باشه ولی بازم اگر چیزی شد منو در جریان بزار تا موقعی که نیستم
+باشه حالا کجا میری من هنوز گشنمه
_میرم برای همسر گرامم غذا بخرم اگر من غذا درست کنم نخوری سنگین تره میرم از شورتر غذا بگیرم الان میام
ایجی خندید گفت برو موفق باشی بعد هم با هر دستش یکی از دستهای آرمین و سینگ رو گرفت و گفت :
خداحافظ بابا
بعد هم خودش دست تکون داد
خم شدم و گونه ی هر سه تاشونو بوسیدم و اومدم بیرون از خونه
من به معنای واقعی کلام زندگیم پشت این دره ...
سوار موتور شدم و رفتم سمت رستوران شورتر

وارد که شدم شورتر رو دیدم بَه پسرحسابی سرش شلوغه
رفتم و سلام کردم
× واهاو ببین کی اینجاست سلام آقای پدر چطوری؟
_شورتر... غذا
× هن؟
_داداش غذا بده
×عااا بابا میزاشتی بیای تو بعد سفارش بده ...الان میارم
بعد هم راهشوو گرفت رفت سمت اشپزخونه مرکزی که یهو ایستاد برگشت و گفت
×بینم اش؟... تو که یه موقعی خدای نکرده از دست پخت خودت بخورد ایجی ندادی؟
_نه ندادم حالام برو اون غذا رو بیار ک منم گشنمه باید برم خونه
×باشه چرا میزنی؟
_شورتر هنو نزدمت یکار نکن دستام بیان نوازشت کنن
با لبخند ملیحی اینو گفتم و منتظر شدم که بره
×عاا هاهه نه چیزه ممنون نوازش نیاز نیس الان میارمش
که راهشو کشید رفت برام غذا اورد
پول غذا هارو که دوتا رامِن بودن رو دادم و زدم رو شونش و گفتم دمت جهنم
نگام کرد گفت جهنم ؟ گفتم اره بالا ترین دزش اینه خب !
بعدم انگاری تازه لود شده باشه داد زد هووو خوشم اومد
خداحافظیی کردیمو اومدم بیرون از رستوران و برگشتم خونه صدای شیر آب حموم میاد احتمالا ایجی رفته یا بچه هارو برده
غذا هارو گذاشتم روی میز و خودم و رو تخت ول کردم به این فکر کردم که واقعا خیلی بچه داشتن در آن آسونی خیلی سخته اصلا منو مامان چجوری نگه داشت؟؟

𝑺𝒐𝒖𝒍 𝑶𝒇 𝑳𝒐𝒗𝒆...Donde viven las historias. Descúbrelo ahora