وی ووشیان و نیه هوایسانگ
اسم: اسیر قفس طلاییوی ووشیان روی درختی نشسته بود و افتاب میگرفت. اون روز روز عادی بود و هیچ مشکلی وجود نداشت.
ون چینگ در حال دارو درست کردن بود و ون نینگ به کمک بقیه در حال برداشتن تربچه ها بود.
ایوان هم با پروانه های اسباب بازی بازی میکرد و مادربزرگ ون مراقبش بود.
یه روز عادی و خوب که وی ووشیان توقع داشت ولی همیشه همه چی به خوبی نمیگرده..
.
.وی ووشیان با ون چینگ سر خرید غذا ب هم بحث میکردن که یهو ون نینگ با عجله سمتشون اومد:
-ارباب وی.
وی ووشیان به ون نینگ نگاهی انداخت:
-چی شده ون نینگ؟
ون نینگ نامه ای از داخل لباسش بیرون اورد:
-یه نفر براتون نامه فرستاده.
وی ووشیان با تعجب نامه رو از ون نینگ گرفت و بازش کرد. شروع به خوندن نامه کرد که باعث شد اهی بکشه.
ون چینگ نگاهی به وی ووشیان انداخت:-از قوم جین هستش؟
وی ووشیان سری به نشانه نه تکون داد:
-از طرف نیه هوایسانگه.
ون چینگ هم تعجب کرد:
-ارباب جوان قوم نیه؟ تا اونجایی که یادم میاد گفتی توی مقر ابر با هم دوست شدید.
وی ووشیان سری تکون داد و دوباره به محتوای نامه نگاه کرد:
-ازم خواسته برم دیدنش باهام یه کار اضطراری داره.
ون چینگ اخمی کرد:
-این میتونه یه تله باشه.
وی ووشیان سری به نشانه نه تکون میده:
-قوم نیه به عدالتشون ایمان دارن و با همه چیز مستقیم رو به رو میشن امکام نداره کا پستی مثل تله گذاری انجام بدن این مختص قوم جینه.
ون نینگ بعد کمی سکوت از وی ووشیان پرسید:
-میخواین برید؟
وی ووشیان سری به نشانه اره تکون داد:
-به نظر میرسه مشکلش اینقدر جدیه که حتی نمیتونه به برادرش بگه.
ون چینگ اهی کشید و دستش رو روی سرش گذاشت:
-به نظرم نری بهتره من کمی نگرانم.
-ون چینگ من زود برمیگردم. درضم من بچه نیستم که راحت گیر بیوفتم.
ون چینگ چشم غره ای به وی ووشیان رفت:
-تو از بچه ها هم بد تری.
-ون چینگ با من بد نباش دیگه.
-سعی میکنم، حداقل انینگ رو با خودت ببر.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Me and my oneshot
Fanficاین جا من وانشات ها و چند قسمتی هایی که نوشتم رو قرار میدم. من از نوشتن لذت میبرم امیدوارم شما هم از نوشتن های من لذت ببرید. فقط ممکنه چیز های سمی هم بنویسم فقط مراقب باشید❤️❤️❤️❤️❤️^_^^_^^_^^_^