Captive Of The Golden Cage 1

651 47 128
                                    


وی ووشیان و نیه هوایسانگ
اسم: اسیر قفس طلایی

وی ووشیان روی درختی نشسته بود و افتاب میگرفت. اون روز روز عادی بود و هیچ مشکلی وجود نداشت.
ون چینگ در حال دارو درست کردن بود و ون نینگ به کمک بقیه در حال برداشتن تربچه ها بود.
ایوان هم با پروانه های اسباب بازی بازی میکرد و مادربزرگ ون مراقبش بود.
یه روز عادی و خوب که وی ووشیان توقع داشت ولی همیشه همه چی به خوبی نمیگرده.

.
.
.

وی ووشیان با ون چینگ سر خرید غذا ب هم بحث میکردن که یهو ون نینگ با عجله سمتشون اومد:

-ارباب وی.

وی ووشیان به ون نینگ نگاهی انداخت:

-چی شده ون نینگ؟

ون نینگ نامه ای از داخل لباسش بیرون اورد:

-یه نفر براتون نامه فرستاده.

وی ووشیان با تعجب نامه رو از ون نینگ گرفت و بازش کرد. شروع به خوندن نامه کرد که باعث شد اهی بکشه.
ون چینگ نگاهی به وی ووشیان انداخت:

-از قوم جین هستش؟

وی ووشیان سری به نشانه نه تکون داد:

-از طرف نیه هوایسانگه.

ون چینگ هم تعجب کرد:

-ارباب جوان قوم نیه؟ تا اونجایی که یادم میاد گفتی توی مقر ابر با هم دوست شدید.

وی ووشیان سری تکون داد و دوباره به محتوای نامه نگاه کرد:

-ازم خواسته برم دیدنش باهام یه کار اضطراری داره.

ون چینگ اخمی کرد:

-این میتونه یه تله باشه.

وی ووشیان سری به نشانه نه تکون میده:

-قوم نیه به عدالتشون ایمان دارن و با همه چیز مستقیم رو به رو میشن امکام نداره کا پستی مثل تله گذاری انجام بدن این مختص قوم جینه.

ون نینگ بعد کمی سکوت از وی ووشیان پرسید:

-میخواین برید؟

وی ووشیان سری به نشانه اره تکون داد:

-به نظر میرسه مشکلش اینقدر جدیه که حتی نمیتونه به برادرش بگه.

ون چینگ اهی کشید و دستش رو روی سرش گذاشت:

-به نظرم نری بهتره من کمی نگرانم.

-ون چینگ من زود برمیگردم. درضم من بچه نیستم که راحت گیر بیوفتم.

ون چینگ چشم غره ای به وی ووشیان رفت:

-تو از بچه ها هم بد تری.

-ون چینگ با من بد نباش دیگه.

-سعی میکنم، حداقل انینگ رو با خودت ببر.

Me and my oneshotOnde histórias criam vida. Descubra agora