لوسیل_میدونی که خیلی راحت میتونم آبروتو بین تمام دوستها و خانوادهی جادوگرت ببرم ... اونم فقط با گفتنِ اینکه تو قبلاً با یه ماگل -که من باشم- قرار گذاشتی ...
لوسیل نیشخندی روی لبهاش داشت که مخاطبش از پشت تلفن نمیتونست ببینه، با این حال میتونست اخمِ پنسی رو به خاطر اضطراب پشت تلفن تشخیص بده.
پنسی_چقدر میخوای؟
لوسیل_هشتاد هزار تا!
پنسی_چی؟ دیوونه شدی؟ من به زور ماهی سی هزار تا از کارم درآمد دارم!
لوسیل اخمی روی سرش نشست و به میز رو به روش تکیه داد، طوری که انگار پنسی رو به روش نشسته داره عصبانیت لوسیل رو میبینه.
لوسیل_مادر و پدرم رو از دست دادم، به خاطر تو! ماشینم رو فروختم، به خاطر تو! نزدیک بود خونم رو توی یه مزایده از دست بدم، به خاطر تو! و حالا داری به من میگی سی هزار تا هم نداری بهم بدی، چه برسه به هشتاد هزار تا؟
لوسیل میتونست صدای نفسهای سنگینِ پنسی رو پشت تلفن بشنوه و اینقدر اون دختر رو میشناخت که بدونه چیزی تا ترکیدنِ بغضش نمونده.
پنسی_اگه ذره ذره بهت بدمش چی ...؟
لوسیل دوباره به صندلیش تکیه داد و به ناخنهای بلند و خوش فرمش نگاه کرد.
لوسیل_قبوله ... امروز چهل هزار تا میریزی به حسابم و آخر هرماه ده هزار تا میدی ...
پنسی_اما ...
لوسیل_منتظرم!
لوسیل گفت و تلفن رو قطع کرد. نفسش رو بیرون داد و پیش دریکو برگشت.
دریکو_این پنسی همون پارکینسونِ خودمونه ...؟
لوسیل یه تای ابروشو بالا داد و به دریکو نگاه کرد.
لوسیل_اوهوم ...
دریکو چشماش رو توی کاسه چرخوند و با اخم به لوسیل نگاه کرد.
دریکو_من دارم با لوسیل حرف میزنم!
لوسیل اخماش تو هم رفت و با هیسِ خفیفی که کشید پلکاش رو روی هم فشار داد.
لوسیل_آخرش به خاطر این راهیِ تیمارستان میشم ...
گفت و با دستش پشت گردنش رو مالید.
دریکو_خوبی ...؟
لوسیل_خوبم خوبم ...
دریکو بلند شد و سمتِ اون دختر مو فرفری رفت.
دریکو_چرا دورههای درمانت رو متوقف کردی ...؟
روی میز رو به روی لوسیل نشست و دستش رو بین دستاش گرفت. لوسیل قطره اشک رو قبل از ریختن از چشمش پاک کرد.
لوسیل_چون اونا منو مقصر میدونستن ...
دریکو موهای لوسیل رو بوسید و اونو توی بغلش کشید.
ESTÁS LEYENDO
Some Guy (Drarry)
Fanficبعد وقتی به خودم اومدم ... دیدم رفت ... دیگه نداشتمش و الان ... دوباره برگشته ... (فصل اول: First Time Again)