last part

1K 192 48
                                    

این داستان بایه ابراز محبت به پایان رسید
جونگ کوک رو تماشا کردم که روی پشت بوم ناپدید شد و شب اونو توی خودش فرو برد ، دعا کردم که بازم ببینمش که زمانمون فلا به سر اومده باشه ولی نه تا ابد .
با همه اینا میدونم آدما جوری بهم ابراز محبت نمیکنن که انگار آخرین دیدارشونه .
روز بعد یکشنبه به کتابخونه رفتم ، راه دیگه ای برای پیداکردن کوک نداشتم ، نه شماره ای نه ایمیلی اما یه جورایی میدونستم که اون قرار نیست اونجا باشه ولی من رفتم تا مطمئن بشم .
تو شاید یادت نباشه اما یه روز زیبای ژانویه بود .
نور آفتاب درست از میون اون پنجره تیره وارد اتاق میشد و سایه پرواز گنجیشک ها روی زمین می افتاد.
روی صندلیم کتابی با جلد پارچه ای به رنگ قرمز و حروف زرد کوب دیده میشد . اسم داستان قصه های پریان برادران گریم بود ...
با دیدن اون خنده ای از اعماق سینم بیرون اومد ... تا اینکه نگاهم به صفحه شطرنج گره خورد که روش دو مهره  توی نور آفتاب میدرخشیدن .
یک وزیر سفید و شاه سیاهی که به پهلو افتاده بود ، شاه مات.
فکر میکردم اشکم در بیاد اما همین که اونجا نشستم و به اون مهره ها نگاه کردم هیچ اشکی از چشم هام سرازیر نشد ، هیچ بعضی گلوم و نفشرد  در عوض گرمای وجودم جوشید .
گرمایی که از نوک انگشت های پام شروع شد و به سرعت تو تمام بدنم رشد کرد و در نهایت تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دست هام رو روی قفسه سینه ام بزارم و لبخند بزنم.
لبخندی چنان پهن که واقعا گونه هام رو به درد آورد حتی دنده ها و شش هام رو آزرد .
کتاب قصه های پریان رو برداشتم ، پیام یا چیز دیگه ای لاش نبود ...
فکر هم نمی‌کردم باشه چون کتاب و مهره ها برای رسوندن پیام کافی بود.
با سستی از میز از نور آفتاب از گنجیشک ها و از اون منظره بیرون پنجره دور شدم .
از اون دنیای دزدیده شده و گرفتار میون دو جهان .
و در همون حال که دور میشدم با نگاهی سرکش به غرور خودم به این فکر کردم که همه چیز درست میشه.
مثل احمق ها فکر میکردم یه روز باهم خواهیم بود‌ ، فکر میکردم من عاشق اونم و اون هم به رغم از همه چیز عاشق من ، با اینکه کلامی از حس هامون نگفته بودیم اما من اینطور فکر میکردم .
ولی من هنوزم مثل مادام بوواری بودم ،  به قصه های پریانی چسبیده بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکردن .
چیزی که از همون اول بین ما فاصله انداخته بود هرچند که خیلی دیر فهمیده بودم .چیزی که مارو تا ابد از هم جدا کرده بود ، باور هامون بود.یا شاید اصلا من پارک جیمین به چیز هایی باور دارم ولی اون جئون جونگ کوک به هیچ چیزی باور نداره...
~~~
حالا به اینجا رسیدیم و همه چیز بهم ریخته .
باید بابت اتفاقی که برای خانوادت افتاد ازت معذرت خواهی کنم .
برای بلایی که جونگ کوک با علنی کردن فایل ها سر اون ها و خیلی های دیگه آورد .
توی اخبار اسمش و گذاشتن رسوایی بزرگ و بعد تصویری  از مادرت با عنوانی درشت که: ایمیل شخصی نماینده کیم هک شد ، شواهدی دال بر رشوه خواری در مجلس سنا .
فکر میکنم بهش کمک کردم، ته ...
فکر میکنم توی دستیابی جونگ کوک به اون فایل هایی که باعث اخراج مادرت شد  نقش داشتم .
اما قسم میخورم که چنین قصدی نداشتم ، قسم میخورم که نمی‌دونستم چیکار میکنم .
تنها حدسی که میتونم بزنم اینکه کوک از ایمیلای تو برای دسترسی به سرور مادرت استفاده کرد و این به معنی دسترسیش به تمام فایلایه اون بود .
این رو هم میدونم که این رسوایی بزرگ همه رو ترسوند و به سرزنش مادرت وا داشت .
ولی درحالی که رسانه ها در حال خردکردن شاه هان حواسشون به این نیست که همه شاه ها بد نیستن.
کوک قطعا اینو فراموش کرده ، البته شک دارم که اصا این و از اول میدونسته ...
واسه همین قبل از اینکه فایلایه بیشتری به بیرون درز کنه باید جلوشو بگیرم ، قبل از اینکه بیگناهای بیشتری آسیب ببینن.
می دونم ، می دونم کمتر از یه ماه دیگه قرار ترم جدید و باهم تو هاروارد شروع کنیم ولی من دیگه نمی تونم نه تا وقتی که خانواده ات توی عذابن
نه تا زمانی که جئون جونگ کوک آزاد برای خودش میگرده ...
من پیداش میکنم ، الان توی دوره جرم شناسی رایانه ای شرکت کردم  و هرچیزی که لازم باشه رو یاد میگیرم .
من برای وکالت ساخته نشدم ، دست کم تو این مورد حق با کوک بود.
کمک به مردم و اجرای عدالت برای قربانیا،کار من همینه ، از حالا کارم و به روش خودم شروع میکنم .
گاهی تنها راه ترمیم یه دیوار شکسته بند زدنش از درونه .
وزیر  سفید به E6 منتظرم باش جئون جونگ کوک.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 05, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 𝙱𝚎𝚌𝚊𝚞𝚜𝚎𝚢𝚘𝚞 𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚝𝚘 𝚑𝚊𝚝𝚎 𝚖𝚎|𝐾𝑜𝑜𝑘𝑚𝑖𝑛Where stories live. Discover now