ببینید چقدر زود آپ کردم؟ قبل اینکه بریم سراغ چپتر جدید ، نیازمندی های این چپتر :
یک جعبه دستمال و قطعا آهنگ غمگین
خب دیگه بریم سراغ چپتر جدید ووت و کامنت یادتون نره .
...................
۱۶ ساعتی میشد که اونجا بود و به یه صندلی بسته شده بود.
درست وقتی که فکر می کرد عاشق شده و حس خیلی خوبی درباره ی خودش داشت اریس به بدترین شکل ممکن بهش آسیب زده بود.
با اینکه اریس همه چیز رو بهش گفته بود و خودش خیلی از چیز ها رو دید ولی هنوز باور اینکه هری و لویی الهه بودن و اشلی کسی بود که باید اریس رو می کشت براش سخت بود.
اون اریس رو با تمام وجودش دوست داشت و این قسمت دردناک ماجرا بود اینکه قرار بود به دست تنها عشق زندگیش بمیره فقط خیلی تلخ بود.
اریس: به چی فکر می کنی جان؟
با صدای اریس جان به خودش اومد و به اون زن نگاه کرد خدایا حتی هنوز هم اون پرستیدنی بود اما نمی تونست اون رو بخاطر زجر دادن اشلی ببخشه.
جان: به اینکه اگه تو فقط یه دختر عادی بودی چقدر همه چیز عوض میشد. اگه فقط بیخیال انتقامت میشدی شاید الان اینجا نبودم و قرار نبود به دست تو کشته بشم.
اریس ظاهری دلسوزانه به خودش گرفت و با لحن ترحم آمیزی گفت:
اریس: اوه جانِ بیچاره
و بعد خنده ی بلندی سر داد و این کارش حتی بیشتر قلب جان رو می شکست.
اریس با قدم های بلند به جان نزدیک شد و پشت صندلی ایستاد و گفت :
اریس: اشلی داره میاد ولی قبل از اون باید یه رازی رو بهت بگم جان.
سرش رو پایین برد و بعد زیر گوش اون پسر نجوا کرد:
اریس: تو زندگی قبلیمون هردو عاشق هم بودیم و اما اون بار این تو بودی که باعث مرگ من شدی، با اینکه منو کشتی ولی عشقمون اونقدری حقیقی بود که دوباره تو این زندگی تونستیم هم دیگه رو ببینیم. اما متاسفم جان، متاسفم که تو قربانی انتقام منی.
و جمله ی آخر اون زن مو رو به تن جان سیخ کرد :
اریس: و متاسفم که این بار عشقم بهت حقیقی نبود و بعد مرگت به کل از هستی ساقط میشی.
............
با قدم های سریع خودش رو به عمارت اریس رسوند، دیوانه وار تمام اتاق ها رو می گشت تا بتونه جان رو پیدا کنه اما هیچکس اونجا نبود و فکر اینکه اریس اون و گول زده هم ترسناک بود.
آخرین اتاق رو هم باز کرد اما با خالی بودن اونجا نفسی از سر نا امیدی کشید خواست اتاق رو ترک کنه که با دیدن یک گوی توجهش جلب شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Wrong Side Of Heaven (L.S . Z.M)
Fiksi Penggemarدر تاریکی و سردی وجودم ، باز هم دست هایم را به سمت تو برای نجات پیدا کردن از این مرداب مرگبار دراز خواهم کرد. و در آینده ای نه چندان دور این تو هستی که در تاریکی و سردی وجودت ، دست هایت را به سمت من دراز می کنی تا از باتلاق مرگبارت نجات پیدا کنی. و...