° part.2 °

123 30 85
                                    


ماشین با سرعت داخل حیاط شد و با صدای بدی ترمز کرد...

نفس عمیقی کشید و سعی کرد ظاهرشو حفظ کنه ولی بی فایده بود..

با حرص موهاشو به عقب هل داد و توی یه حرکت از ماشین پیاده شد ، درو محکمتر از حدش بست و سمت عمارت حرکت کرد..

چند قدم به در بزرگ ورودی مونده بود که سرشو برگردوند و سوئیچ ماشینو تو دستای باغبون میان سال باغ ینی آقای کیم پرت کرد و با سردترین لحنی که میشناخت صداشو به گوش پیرمرد روبه روش رسوند:
خب فک کنم تمیز کردن و رسیدن به باغچه ها و درختا کافی باشه
برو سراغ ماشین..

سرشو برگردوند و به سمت در رفت، دستش از پشت رو هوا حرکت کرد و گفت: فک کنم اگه روش لک ببینم کار چندین سالتو راحت از دست بدی پس مراقب باش..

تحقیر کردنشو تموم کرد و وارد عمارت باشکوه تر از کاخ پدرش شد..

قدماشو سمت پله ها برد و کنار خدمتکار جوونی که پشتشو بهش کرده بود و متوجه حضورش نبود ایستاد

تک سرفه ای کرد که دخترک روشو به اون داد...
جهیون نگاهی به سر تا پاش کرد که دختر تعظیم کوتاهی کرد و زیر لب ببخشیدی گفت
میخواست راهشو ازش بگیره و سمت سالن بره که جهیون بازوی لاغرشو توی مچ دستش گرفت و اونو سمت خودش کشوند،
سرشو به گوشااش نزدیک کرد و آروم لب زد:

ده دقه بهت فرصت میدم که آماده بشیو با شراب مخصوصم بیای توی اتاقم..
حواست باشه که اصلا حوصله لجبازی ندارم
وقتی میگم ده دقیقه ینی ده دقیقه نه یازده دقیقه!

پس بهتره سریع باشی..
دخترک که ترسیده بود با بغض خودشو عقب کشید و با چشمایی که التماس توش موج میزد به جهیون نگاه کرد و خواهش کرد:
لطفاا قربان
من فقط یه روزه که اومدم اینجا باور کنید اصلا نمیفهمم که شما چی میگید!!

جهیون تک خنده ای کرد : اسمت چیه؟؟

دختر چشماشو بست و آروم گفت: اسمم یونه خوواااهشش میکنم بزااار برم

جهیون نگاهی بهش انداخت: بهت گفتم ده دقیقه درسته؟!

زمانت از الان شروع میشه یون..

پوزخندی به چهره پر از ترسه یون زد و سمت پله ها رفت؛

هنوز به اولین پله نرسیده بود که سرشو برگردوند و گفت: در ضمن باید بدونی که بدم کسی به خودش نرسیده باشه و توی اتاقم بیاد پس اگه جای تو بودم عجله میکردم..

اینو گفتو به سمت طبقه بالا حرکت کرد
یون که حسابی ترسیده بود و نمیدونست چیکار کنه با چشمای اشکی خودشو به آشپزخونه بزرگ عمارت رسوند؛

قبل از اینکه برسه به مطمعن ترین شخص اونجا برخورد کرد:
خواهش میکنم یه کاری کنید رئیس تن من دوروز نیست که اینجا اومدم چطوری میتونم برای افراد اینجا مثل یه برده باشم؟!

Love Lost>>(jaeyong)Where stories live. Discover now