° part.6 °

95 20 96
                                    


نگهبان نگاهی به کارت میندازه
_خب آقای.. کیم .. جونگوو؛ اسمتون همینه؟
+بله کیم جونگوو هستم
_خب من وکیلشونو میشناسم آقای پارک خیلی وقته که وکیل رئیس هستن..
+هووف، آره میدونم، من وکیل جدیدشونم فک میکنم آقای پارک دیگه کار نمیکنن...
نگهبان که ظاهرا قانع شده بود سرشو تکون میده
_خیلی خب مشکلی نیس ، دنبال من بیاید...
پشت سر اون نگهبان سمج که داشت رو اعصاب ضعیفش حرکت میکرد راه افتاد، جونگوو عادت نداصت از کسی دستور بگیره برا همین جلو رفتو تک سرفه ای زد: خب اگه میخواید منو ببرید پیش جانی خودم میدونم از کودوم طرف باید برم
نگهبان نگاهی بهش انداخت: تو که گفتی تازه اومدی ، از کجا میدونی اتاق رئیس از کودوم طرفه؟!
جونگوو: هی پسر جون من خیلی وقته وکیل این خانوادم گفتم تازه وکیل جهیون شدم نگفتم که تاحاالا اینجا نیومدم...
حالا ام بکش کنار که فک میکنم تو تازه اومدی اینجا که نمیزاری من برم تو...

تن که تازه سرکشیاشو تموم کرده بود از راهروی پشت سالن خارج شد و با دیدن جونگوو که صورتش کم کم درحال قرمز شدن بود خنده ای کرد...
تن همه افرادی اینجا رفت وآمد داشتنو میشناخت و اخلاق همشونو از بر بود و میدونست که این نگهبان جدید اعصاب ضعیف وکیلشونو به بازی گرفته...

تن: هعی هعی آروم باشید... چیشده؟
جونگوو: عاه به چه عجب پیدات کردم بیا به این نره غول آدم ندیده حالی کن که همه منو اینجا میشناسن...
نگهبان: قربان من دارم وظیفمو انجام میدم باید بدونم این اقای ظاهرا محترم کی هستن...
تن: خب .. آر..ه
جونگوو قبل اینکه تن چیزی بگه صداشو به گوش اون نگهبان با قول خودش نکبت رسوند: ببین نره غول اگه تاالانم چیزی نگفتم بخاطر این بود که بفهمی کی ام حالا ام دهنتو ببند تا حکم اعدامتو نفرستادم برا رئیست....
تن: هییش هیششش بسه بزارید منم حرف بزنم
جونگوو: هوووف من میرم بالا هرغلطی میخوای باهاش بکن..

راهشو کشیدو کراواتشو سفت کرد و سمت پله ها حرکت کرد..

تن سمت نگهبان برگشت: برگرد سر کارت دفعه بعدی دیگه از این گیر دادنات نمیگذرم این دومین بارته هنوز تیونگو یادم نرفته..
نگهبان: ولی قربان..
تن: حرف نزنا میگم جونگوو برگرده اون حکمو بنویسه...
نگهبان ببخشیدی گفت و سرکارش برگشت..
تن نفس عمیقی کشید: خدا لعنتت نکنه جونگوو که هربار قبل از ورودت یه بحث داری...

فلش بک

( انگشت اشارشو روی پیشونیش فشاری دادو خنده عصبی کرد
لوکاس: ینی میخوای بگی من حق ندارم تو خونه خودم برم و بیام؟؟
جونگوو: من همچین چیزی نگفتم فقط میخوام بدونم اینجا چرا جلو روی من سبز میشی اونم درست فردای شبی که باهات بهم زدم؟!
لوکاس: هاه اولا که من باهات بهم زدم نه تو بامن دوما تو اومدی تو خونه ای که من زندگی میکنم و جالبه که داری میگی جلو روت سبز نشم
ببخشید که نمیدونستم مستر اینجا تشریف دارن...
جونگوو فریاد بلندی میزنه: صداااااتو برا من بالااا نبر لوکاس خودتم میدونییی که من باهات بهم زدم.....بعدشممم آره ، قرار نیس وقتی براا کار میام این خراب شده قیافه نحس تر از زرافتو جلو چشمام ببینم ، انقد دور و برم نچرخ فهمیدی یا یه جور دیگه بهت بگم؟
لوکاس چنبار پشت هم بلند بلند میخنده و بهش خیره میشه: اگه فک میکنی که به خاطر تو میام و میچرخم باید بهت بگم که تو دیگه برا من مهم نیستی از وقتی باهات کااات کردم
اگرمم میخوای اذیت نشی یه چشم بند بزنو بیا اینجاا... برا من اصلا مهم نیس توعه نیمچه وکیل چی میخوای ، چی دوس داری و چرا اصلا اینجایی حالام بکش کنار دیرم شده...
جونگوو که میتونست جمجمه لوکاسو همونجا جلوی جمیعیتی که دوروش بودن خورد کنه یه قدم بهش نزدیک شد و سرشو بالا گرفت تا بتونا تو چشمای اون به قول خودش زرافه نگاه کنه: لو بهتره خفه بشیو راجب کار من درست حرف بزنی خودت میدونی میتونم همین الان حوالت کنم لب مرز تا اونجا زندگیه خوشی داشته باشی...
لوکاس: وات ده فاااک تو الان داری منو تهدید میکنی؟ واقعا فک کردی میتونی
جونگوو: اره تهدیدت میکنم چون میتونم توانشو دارم همین الان توعه علافه بیکارو از روی زمین محو کنم..
لوکاس: تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
لوکاس جملشو فریاد کشید و به جونگوویی که ۱۰ ثانیه بود ازش دور شده بود و سمت ماشینش میرفت خیره شد، نفس کلافه ای کشید و با قدمای بلند به سمت حیاط رفت....)

Love Lost>>(jaeyong)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt