° part.3 °

111 25 57
                                    

هوای خنک پاییزی وارد اتاق میشد و روح تازه ای به لب های خشک شده تیونگ میداد و باعث میشد خیلی عمیق نفس بکشه..

چشماشو آروم باز کردو نگاهشو به پرده های حریر ساده در حال حرکت گوشه اتاق انداخت؛
لبخند کوچیکی روی لب های باریکش نقش بست.

رو تخت کوچیکش نشست و دستی توی موهای بلند و مشکیش کشید ..

نگاهش به شیشه مشروب کنار تختش افتاد که دیشب خالی شده بود و باعث خواب عمیقش تا امروز ظهر بود؛

با صدای زنگ گوشیش دستشو سمتش دراز کرد و با دیدن شماره رئیس جانگ نفس عمیقی کشید و گوشی رو وصل کرد:

+سلام رئیس
-سلام؛ کجایی تیونگ؟ باید ببینمت
+خب من خونه ام اگه کاری هست بگید تا انجام بدم
-باید بیای حضوری بهت بگم؛ساعت ۴ منتظرتم دیر نکن
+بله رئیس میام
گوشیو از گوشش فاصله داد و نفس خسته ای کشید؛

کاری که رئیسش داشت حتما خیلی مهمتر از کارای همیشگیه که بهش گفته بره پیشش؛

به هرحال هرچیزی ام که بود برای تیونگ فرقی نداشت اون خیلی وقت بود خودشو نابود شده و غرق در کارای کثیفی که میکرد میدید...

به شکلی که تصورشم نمیکرد داشت میسوخت و ناامیدی کلمه اصلیه زندگیش بود؛

چون همونطور که خودش دیروز به وینی گفته بود اون برای مافیا بودن و آدم کشتن ساخته نشده بود ولی الان در حال حاضر داشت همینکارو میکرد کاری که هیچوقت نمیتونه ازش فرار کنه....

دستاشو کلافه سمت لیوان آب دراز کردو یه جرعه ازش خورد تا بتونه فضای خفه و گرم اتاقشو تحمل کنه؛

از صبح تمام تلاشش روی پرونده آخری بود که پدرش بهش سپرده بود ولی هرچی بیشتر دقت میکرد یه چیزی با محاسبه هاش جور در نمیومد و این باعث عصبانیت بیش از حد جانی میشد....

شماره داخلی رو گرفت و وصلش کرد؛
بعد از اینکه صدای دختر جوونی از پشت تلفن به گوشش رسید حرفشو تو یه جمله گفت: همین الان به آقای تن بگید بیاد بالا

دختر تایید کرد و جانی گوشیو قطع کرد و سرشو رو میز گزاشت؛

تمام مدت گیج بود و میخواست بفهمه چطور هیچی باهم جور درنمیاد؛

غرق افکار خسته کنندش بود که صدای در به گوشش رسید و پشت بندش تن داخل اتاقش شد

جانی بدونه اینکه نگاهی بهش بندازه اشاره کرد که نزدیکش بشه

تن با اینکه همیشه از این اخلاقش متنفر بود ولی مجبور بود ازش پیروی کنه؛

نزدیک میز شد و دست به سینه پشتش ایستاد؛ صداشو صاف کرد و پرسید: با من کاری داشتید؟؟

جانی که سعی داشت خودشو مشغول نشون بده پرونده روی میزش پرت کرد و بهش اشاره کرد: میدونی این کار کودومشونه؟

Love Lost>>(jaeyong)Where stories live. Discover now