موبایلشو از جیبش درآوردو بعد از گرفتن شماره دویونگ اونو پیش گوشش گرفت: .....
یوتا اونجاس؟
خیلی خب گوشیشو بهش برگردونید من تا یه ساعت دیگه اونجام...____________________________________
وینی رو تخت تیونگ نشسته بود و به پنجره قدیه بزرگی که کنارش بود نگاه میکرد...
ترکیب رنگ سبز تیره و سفید پرده های اتاق با رو تختیش یکنواخت شده بود ،، میز بزرگی که روبه روی تخت بود و کتابخونه پشتش
....در یک کلمه میتونست بگه اتاقش بهش حس آرامشو میداد ، باد خنکی که از بیرون به داخل هدایت میشد وینیو سرحال میکرد،،امروز قرار بود تا اخر شب با یوتا باشه و خودشو خسته کنه ولی به شکل کاملا ناگهانی ای داستان عوض شد و اون الان از این اتاق سر درآورده بود ،، تمام افکارش به یوتا ختم میشد، اینکه الان کجاست و داره چیکار میکنه اذیتش میکرد،،،،
غرق افکاری بود که از چند جهت بهش حمله میکردن....که با صدای داد تیونگ به خودش اومد: هوووی وینی جواب بده....
وینی اصن نمیدونست اون براچی داره سرش داد میکشه: ته فاصلمون ۵ قدمه چرا داد میزنی:/
ته نزدیکش میشه و یه دونه پس گردنش میزنه: انقد فکر نکن دیوونه تر از اینی که هستی میشی یه ساعته دارم صدات میکنم...
وینی: عااییی چرا میزنی وحشی شدی نشنیدم خب ،،،حالا چیکار داشتی؟!
ته: هیس،،،چی میخوری بگم بیارن.؟
وینی: غذا....و آب
ته: مچکرم... خب چه غذایی؟:/
وینی رو تخت دراز کشید و تیونگو که کنار تخت نشسته بود با پاش هل داد: برو کنار میخوام بخوابم هرچیم خودت میخوری بگو برا منم بیارن...برووو اونطرف عه..(لگد دیگه ای بهش میزنه..)
ته اونطرف تخت دراز میکشه و پتورو رو خودش میکشه: منم خوابم میاد بیدار شدیم یه چی میخوریم...
وینی: یااااا من گشنمه خب
ته: برو یه چیز بخور خب
وینی: من از کجا باید بدونم چی برم بگیرم بخورم بعدم مثلا نباید کسی بدونه من اینجام....
ته خمیازه ای میکشه و دستشو میزاره زیر سرش: به هرحال که تن میفهمه...
وینی سمت تیونگ برمیگرده و به نیم رخش نگا میکنه: تن کیه اصن؟!
ته: تن یه آدم فضوله که همه جا هست از همه چیم خبر داره به طور کلی بخوای حساب کنیم تن یه کلاغه که جانی عاشقش شده و تا حالا کسی رابطشونو ندیده..
وینی: حالا جانی کیه؟!
ته سمت وینی برمیگرده: سوال خوبی بود،، جانی داداش همون سگیه که امروز بردمون اون خراب شده و کلا رید به روزمون...
YOU ARE READING
Love Lost>>(jaeyong)
Actionخلاصه: تیونگ پسریه که از ۱۸ سالگی بهش لقب یه آدم کش داده شده و تویه یه باند بزرگ مافیا تربیت دیده جوری که در اصل از شخصیتی که داره بیزاره و از یه جایی به بعد تصمیماتی میگیره که باعث اتفاقای مختلف میشه....