part 9: حقیقت

450 52 5
                                    

تهیونگ کاتانای شوگا رو از غلاف کشیده بود روی گردنش گذاشته بود
ته+اگر ازدواج کنن خودمو میکشم
شوگا+چیکار داری میکنی
ته+نمیتونم نمیتونم من جونگکوکو دوست دارم من تورو دوست ندارم تو اذیتم میکنی من نمیخوامت
شوگا خون جلوی چشماشو گرفته بود
کاتانا رو از دست ته کشید ک باعث شد دستاش زخمی بشن
شوگا+پس بهتره بمیری
دویدم سمت ته و قبل اینکه کاتانای تیزشو وارد شکم تهیونگم کنه با دست محکم کاتاناشو گرفتم
دستام بشدت زخمی شدن اما تیغشو ول نمیکردم
و بعد
کاتانا رو پرت کردم و سمت ته برگشتم
بهم زل زده بود گریه میکرد
دستمو باز کردم
اومد توی بغلم و اما
دادی زدم بخاطر چیزی که به پهلوم وارد شد
ته شوکه نگام کرد
و جیغی زد
پهلومو لمس کردم
خنجر‌..
و از بدنم جدا شد
ب عقب برگشتم
شوگا بود اون ...
افتادم روی زمین
تهیونگ فریاد میکشید و گریه میکرد
بغلم کرده بود
و من صورتشو با دستای زخمیم نوازش میکردم
_متاسفام که نتونستم عشق خوبی برات باشم ته ته
+کوککککک زنده میمونی خواهش میکنم چشماتو نبند ما باهم میریم یه جای دور و تا ابد زندگی میکنیم کوک
_خوب زندگی کن ته ته همیشه دوستت دارم
این تهش بود دیگه اره؟
چشمامو داشت بسته میشد
دلم برای ته تنگ میشه
خیلی زیاد...
چشمامو باز کردم
پهلوم بشدت تیر میکشید
_من کجام آه
سرم گیج میرفت
+بهوش اومدی کوکی خوبی؟
چشمای اشک الود و غمگینش رنگ پریدش چرا ایقد لاغر شده
_ته
اروم بغلم کرد
+میدونستم میدونستم تنهام نمیزاری بالاخره چشماتو باز کردی
_چیشده ته ته
+سه هفتس چشماتو باز نکردی همه میگفتن میمیری اما من شبو روز کنارت بودم و میدونستم بالاخره چشماتو باز میکنی
_چرا ایقد لاغر شدی ته باعث میشه حالم بدتر شه
+نمیتونستم زیاد چیزی بخورم تورو میخواستم...
_بیا بغلم
بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم پس زندگی یه فرصت دوباره داد بهم؟تا ته رد داشته باشم دیگه هیچوقت از دستش نمیدم
_ته
+هوم
_شوگا کجاست
+اون توی قصره و خب اون پسری ک قرار بود همسرت شه کنارشه
_اوم خوبه
+چیش خوبه بیچاره داره اذیت میشه من راحت شدم اما از قصر خلاص نشدم
_نه اون حالش خوبه اون شوگا رو دوست داره
شوگه برگشت و گفت
+از کجا میدونی ؟
_خودش بهم گفت وقتی داشتیم ازدواج میکردیم گفت شوگا رو دوست داره و قبلا باهم بودن
+اوه درسته نرفات واقعا جور در میاد چون اون خیلی مراقبشه توی قصر و خیلی وقتا مشکوکه حتی یبار دیدم فاصلشون یک ثانتم نمیشد
_اوم اونا واقعا عاشق همدیگن شوگا گیج شده بخاطر همین معلوم نیست چیکار کرده اون فقط از خانوادش اطاعت کرده الان داره راهشو پیدا میکنه...
+اوم خوشحالم
_قراره چیکار کنیم
+بیا ازدواج کنیم
شوکه بهش نگاه کردم
_مطمعنی؟
+اوم خیلی زیاد اما الان نه وقتی حالت خوب شد
_و کی گفته من قبول میکنم؟
لباش اویزون شد و سرشو انداخت پایین چشماش پر از اشک شد
_شاهزاده کیم تهیونگ با من ازدواج میکنی؟
سرشو اورد بالا و بهت زده با اشکایی ک سرازیر شده نگام کرد
و بعد از گذشت چند ثانیه
+معلومه که بلهههه بلهههه
و پرید بغلم
_آخ
+ببخشید جوگیر شدم
پاشد یکم رقصید از خوشحالی
دو هفته دیگه گذشت حالم خوب بود
و کم کم به حالت قبلم برگشت
هنوز جاش درد میکرد یکم
قرار بود هفته دیگه من و ته ازدواج کنیم
رفتم سمت قصر که ته رو ببینم
کاروانی به سمت قصر در حرکت بود
توی شهر پیچیده بود که شاه کشور کناری داره میاد و خیلی با ابهت و ترسناکه اسمش شاهزاده چانیول بود
تهیونگ از دور دست دراز کرد و اومد سمتم
کاروان توی قصر ایستاد و اون شاهزاده از کالشکه مخصوص پیاده شد
قد بلند زیبا  با ابهت و ترسناک اون یه شاه کامل بود
به ما نگاهی انداخت
شاه چانیول+شاهزاده تیهونگ؟
تهیونگ تعظیم کرد
+خوش اومدین شاه بزرگ
منم تعظیم کردم
_خوش اومدین شاه بزرگ در خدمت شما هستیم
شاه چانیول+تهیونگ شخصا انتخابت کردم از این به بعد کارای منو تو انجام میدی نزدیکم میمونی
با حرفش حس بدی داشتم
+چشم شاه
و تعظیم کرد
و رفتیم بیرون
_اون شاه چرا باید تورو مجبور کنه
+اون خیلی مهربونه من باهاش بزرگ شدم
_اوه جدی؟
+اوم اون همیشه هوامو داشته و بخاطر اینکه اعتماد داره کاراشو به من میسپره و باعث افتخاره الان که شاه شده نمیتونه مثل قبل رفتار کنه فقط وقتایی که تنهاییم اینکارو میکنه
_شما باهم تنها میشید؟
+خیلی زیاد
_یعنی چی
+بیشتر وقتا تنهاییم کنارهم ناهار میخوریم شام میخوریم کمک میکنم وسایلشو جمع کنه راجب خیلی چیزا صحبت میکنیم و گاهی باهم میخوابیم
_چییییییییییی
+عه یواش گوشم کر شد
_اون عوضی خودش نوچه نداره ک تو اینکارو کنی
+هی اون شاهه کوک درست حرف بزن
_نمیخوام تو مال منی و باید اینکارارو بامن کنی نه یکی که ملوم نیس از کجا پیداش شده
خندید+تو الان حسودی کردی؟
_هی تو همسر منی
لپاش قرمز شد
+اوم جدی؟
_معلومه که اره
بغلم پرید و لبامو بوص ریزی کرد و باعث شد بهت زده شم
+نگران نباش اون فقط مثل برادرمه هیچی بین ما نیست
_ممنوعه همچیز روزی ۱۰ بار باید همو ببینیم مثل اینکه با این اقاهه شاهم قراره درگیر شم  به این شاهه بگو هفته دیگه ازدواج میکنیم نخواد خراب کنه همچیو که شاه سرم نمیشه میکشمش
+چشم اروم باش کوک عصبانیه من
شاه+کیو میکشید اقای جئون
تعظیم کردیم سریع
_هیچکی قربان
شاه+طوری که معلوم هست با تهیونگه ما خیلی صمیمی هستی
_ما‌..
شاه+ما؟
+هفته دیگه عروسیمونه
شاه+چی گفتی؟یعنی میگی شما ؟
_بله...
شاه+امکان نداره شدنی نیست
+یعنی چی هیونگ؟
شاه+همینکه‌گفتم یه شاهزاده با یه ادم معمولی؟به هیچ عنوان حتی فکرشم نکن همین الان بیا به قصر
و رفت
_ته دردسر داریم باز
+نگران نباش من باهاش صحبت میکنم
_امیدوارم همچیز خوب پیش بره
دستمو ول کرد و ریفت سمت قصر
پا پس نمیکشم ته
کنارت میمیونم...

Kookv you are my worldWo Geschichten leben. Entdecke jetzt