بازگشت: part6

374 53 0
                                    

یه نکته قبل داستان بگم من داستانو اصلاح نمیکنم فی البداهه مینویسم میره چون زیاد واسم محشر بودنش مهم نیست در حدی که مخاطب بفهمه چی بوده و چیشده و ممکنه غلط املایی داشته باشم پس به بزرگی خودتون ببخشید و لذت ببرید
✡✡✡✡✡✡✡✡✡✡✡✡✡

زل زدم توی چشماش
چشمای اشک آلود و ارامش بخشش
لبامو روی لباش کوبیدم
این ارامش...
لبای پفکیش
توی لبام گرفتمشون اما بیشتر میخواستم
پس اینبار زبونمم اضافش کردم
با تمام وجود لباشو میخوردم
و تهیونگ بدنش توی دستام داغو داغتر میشد
ازش جدا شدم
قیافش خیلی شهوت انگیز بود
چشماش خمار و اشکی بود
لپاش قرمز شده بود
و لباش خیسه خیس
آه خدا بهم صبر بده
_بیا بریم لباستو بپوش
رفتیم سمت رود
و لباساشو پوشید کمکش کردم و بنداشو براش بستم و کلی سرخو سفید میشد در این بین
_خیلی کیوتی
شاهزاده+من؟
_اوم
_شاهزاده تهیونگ؟
شاهزاده+میشه فقط ته صدام کنی؟یطوری میشم
_مطمعنید؟
+اره
_ته ته
سرخ شد و سرشو انداخت پایین
_اگر ایقد کیوت شی من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم ته ته
بیشتر سرخ شد و روشو اونور کرد
چقدر کیوتو دوست داشتنی بود
دستشو کشیدم و ب سمت جنگل دویدم
همرام اومد
و میخندید
باهم دویدیم
لبخندای شیرینش
این حس خوبی داشت...
میخاستم تا اخر عمر توی این لحظه زندگی کنم
من نمیتونم ته تهمو ول کنم
لازم باشه با شوگا میجنگم
ته مال منه
_بریم تههههههه
بلند خندید
و میدویدم
به کتافروشیمون ک رسیدیم بردمش داخل و درو بستم
کتاب فروشی بسته بود
لباساش یکم نم داشت پس نشست روی صندلی چوبی گوشه کتاب فروشی
نور خورشید از لابلای دیواره چوبی بهش میخورد
جلوی پاهاش زانو زدم
و دستمو قاب کردم رو صورتش
برام خندهای مستطیلیشو تحویل داد
_ته من نمیتونم جلوی خودم بگیرم
ته قرمز شد
ته+فکر میکنم زود باشه
_واسه چی؟
+نمیدونم
لباشو رو لبام گذاشتم که باعث شد دوباره همون قیافه رو ب خودش بگیره
ولی ایدفعه فرق داشت
زیر لباسش یچیزی برجسته شده بود
_ببین شق کردی چطور میگی زوده
خجالت کشید و سریع دستشو گذاشت روی دیکش
اون خیلییییی کیوت بود
_بزار کمکت کنم بهت اسیبی نمیزنم
+نه
دستمو روی دیکش گذاشتم
_اما بدنت چیز دیگه ای میگه
لبامو رو لباش گذاشتم
بلندش کردم و گذاشتم روی تخت کتاب فروشی
روش خیمه زدم
لباسشو اروم دراوردم اما نه کامل
نیمه برهنش کردم
زبونم توی حلقش بود و با یه دستم نیپل چپشو گرفته بود و با دست دیگم دیکشو بالا پایین میکردم
ناله های خفیفیزیر لبام میکرد
و بالاخره اومد...
_آه خوبی الان؟
+اوم مم...ممم..ممنونم
_خجالت نکش من فقط به کسی که دوستش دارم کمک کردم
نگام کرد و لبخند ارامش بخشی رو لباش نشست
نگاهش شوکه و بعد دستشروی یجا قرار گرفت
_اوم
+توام شق کردی این چیه چقدر بزرگه این چطوری به یه انسان وصله؟
و شلوارم کشید پایین
وقتی دیکمو دید با تعجب نگاش میکرد
و حیرت زده بود از سایزش
_شیطون شدی انگار ن انگار ی شاهزاده ای
خجالت کشید
+پیش تو میتونم خودم باشم کوکا
_این خیلی خوبه نگران من نباش من یکاریش میکنم
دستشو روی دیکم فشار داد و تو چشمام نگاه کرد
_جدی میگم ولش کن درست میشم ته ...ت
که با سر دادن دهانش روی عضوم لبمو گاز گرفتم
به چشمام نگاه میکرد و لبای خوشگلش دور دیگم بود سرش توی دهانش بود
خیلی کلفت بود
احساس میکردم الانه دهانش پاره شه
چشماش خمار بود
داشت دیوونم میکرد
اما وارد نبود
اون اولین بارش بود
دستشو گرفتم سرشو از رو دیگم جدا کردم و باز خابوندمش
اون باز شق بود
دیکمو روی دیکش گذاشتم و دستمو روس حلقه کردم و شروع کردم حرکت
و این باعث شد جفتمون ب ارگاسم برسیم
_فکنم باز باید بریم رودخونه
بیحال لب زد
+اره
_تا اونجا بغلت میکنم
+ممنونت میشم
روی دستام بلندش کردم
و حرکت کردم سمت رودخونه برای حمام

رسیدیم و اروم گذاشتمس روی زمین لباساشو دراوردم
وارد اب شدیم
دستمو روی پوستش کشیدم
و تمیزش کردم
همچنین دیکش
و این باعث میشد بلرزه داغ شه
و خودمم شستم
بعد از ی حمام عالی و طولانی کنار هم
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم سمت کتابفروشی
کم کم دکان باز کرده بودن
غذا خوردیم باهم
و غروب تا قصر همراهیش کردم
_مواظب خودت باش
+تو بیشتر فردا میام پیشت کوکی
_ته؟
منتظر نگام کرد
_عاشقتم
چشماش اشکی شد و لبخند زد
+منم عاشقتم
قلبم تند تپید من عشق زندگیمو داشتم من پیداش کردم و مال خودم میکنمش
نمیتونستم بمونم بخاطر اون شوگای عوضی قسم میخورم میکوشمش
به سمت خونه حرکت کردم
و قسم میخورم بهترین خواب عمرم بود
صبح بیدار شدم
بهترین خوابی بود ک داشتم سروحال بودم
پاشدم و صبحونه رو با خانواده زدم
جین+چیزی شدع ایقد رو به راهی زیاد شنگولی
_اوه نه
و رفتم سمت کتاب فروشی
ته میاد یکم دیگه
چقدر استرس دارم کلافم
قلیم خیلی تند میزنه داره از جا کنده میشه
دستام یخ کرده
عرق کردم
بیقرارم ته کجاس هوووف ه وووف چرا استرس دارم
چندتا کتاب فروش رفت
و صدایی از دور
+کوکااااااااا
چشمام برق زد قلبم تند تپید
دوید سمتم
محکم بغلش کردم...
بعد از چند ثانیه صورتشو کشید عقب
+دلتنگت شدم
_من بیشتر هوری
+آه هوری چیه
_چون خیلی خوشگلی
لباس مبدل تنش بود اما بازم زیباترین بود
همه داشتن نگامون میکردن
روی صندلی کنارم نشست
و تا شب کتاب فروختیم حرف میزدیم
ناهار و شام میخوردیم
و روزا همینطور میگذشت
دستاشو گرفتم تا برسونمش نزدیک قصر
بعد از خداحافظی
به سمت خونه که حرکت کردم
وسط درختا یه نفر اومد بیرون.
یکم ترسیدم
چشامو ریز کردم
شوگای عوضی
+هی جئون جونگکوک
_چته چی میخوای
+جئون میفمم چند روزه با تهیونگ ولگردی میکنی ولی باید بگم زدی زیر قولت  پسفردا با دختری که من انتحاب کردم ازدواج میکنی تدارکات ازدواجتو دیدم
_چی میگی گمشو
+وگرنه تهیونگ میمیره قسم میخورم
_تو جدی میتونی بکشیش؟
+من مادرمو با دستای خودم کشتم و پدرمو دار زدم
_باشه فهمیدم
+ازدواجت پسفردا توی قصر چه ازدواج باشکوهی همه مردم ارزو همچین ازدواجیو دارن و تو ب راحتی بدستش میادری
_چرا باید به حرفت گوش کنم
+چون ته ته من میمیره اونم وقتی شمشیر توی قلبش فرو رفته و از دهانش داره خون میپاچه بیرون
با حرفاش خنجر به قلبم میزد من باید ازش محافظت میکردم
_باشه
چرا گفتم باشه
نباید میگفتم اما ته چی
من نمیتونم ازش جدا شم
من عاشقشم
_من عاشق تهیونگم
+اوه چ جالب ولی داری ازدواج میکنی
کفری بودم میخاستم بکشمش
که شوگا رفت
آه خدا باید بکشمش باید بکشمش
+جونگوکاااااااا
برگشتم جین بود
_هی تو اینجا چی میکنی
+بیا پدر حالش بدهههه کجا غیب شدییی دنبالت گشتم
سریع دویدم سمتش چشماش خیس اشک بود
+اخراشه...
رفتیم سمت خونه دستپاچه بودم منه الان وقتش نبود من تحمل یه چیز دیگرو نداشتم
خودم رسوندم بهش اما
صدای‌گریه میومد از توی خونه
وارد ک شدم
چشمای پدر بسته بود
و مادر و برادر  داشتن گریه میکرد...
پدر...مرده بود؟
زانو زدم اشکام سرازیر شد چرا همچی داره خراب میشه اینجا چخبره....

Kookv you are my worldOù les histoires vivent. Découvrez maintenant