part 4 :تحمل

426 59 5
                                    

شاهزاده تهیونگ+ببخشد جونگکوکا من باید زودتر از اینا میومدم شاهزاده شوگا به من ازادی قبلو داد خوشحالم
نمیتونستم زیاد باهاش خوب برخورد کنم بخاطر خودش و اون عوضی
_اوه خوبه
شاهزاده تهیونگ+خوشحال نشدی؟
خیلی خوشحال بودم اما... نمیتونستم بروز بدم
_چرا خوشحالم
به طور مصنوعی گفتمش اما قلبم خیلی تند میزد سخت بود اینکه بخوام در برابرش مقاومت کنم و بغلش نکنم..

شاهزاده تهیونگ لبخندش محو شد و لبو لوچش اویزون شد
اومد سمتم
شاهزاده تهیونگ+چت شده جونگکوکااااا ازم عصبانی؟
_نه چرا باید باشم؟کتابو خوندی؟
شاهزاده تهیونگ+بحثو عوض نکن
_جدیم
شاهزاده تهیونگ+اره شروعش کردم
اومد سمتم و بغلم کرد
بوی موهاش لمس پوستش روانیم میکرد اما نمیتونستم حتی بغلش کنم
شاهزاده تهیونگ+قلبت تند میزنه میفهمم یچیزی شده حتما شاهزاده بهت چیزی گفته درسته؟
_نه اینطور که فکر میکنی نیست
شاهزاده تهیونگ+اشکال نداره جونگکوکا...
با چشما بهت زده نگاش کردم
_منظورت چیه؟
شاهزاده تهیونگ+من دوستت دارم میدونم توام دوستم داری و میفهمم چیزی باعث جداییمون نمیشه
_من و تو که باهم نیستیم...مایی وجود نداره
شاهزاده مبهوت با چشمای  غم الودش  نگام کرد
خیلی از اون شاهزاده عوضی ناراحت بودم مجبورم قلب کسی که دیوانه وار دوستش داشتمو بشکنم
اشکاش سرازیر شد
دارم از درون میسوزم لطفا گریه نکن شاهزاده...

شاهزاده تهیونگ+ منظورت چیه؟مگه ما همدیگه رو دوست نداریم؟

_من کی گفتم دوستت دارم؟

با شنیدن این حرف شوکه شد و اشکاش سرعت گرفت
دسپاچه شدم و سمتش خیز برداشتم ک اشکاش پاک کنم و بغلش کنم..
اما به خودم اومدم...

شاهزاده تهیونگ+من وقتتو نمیگیرم..ببخشید..
سریع رفت کاش میمردم
وقتی رفت انگار توی قلبم شمشیر میکردن
اشکام بدون اختیار در حالت شوک زده سرازیر شد و نفس کشیدم
نفسم بند اومده بود
از دست دادنش برام خیلی دردناکتر از اونی ک فکر میکردم بود...
امیدوارم همچیز ب خوبی پیش بره...
چند روز به همین روال گذشت
امروز قرار بود از رودخونه اب بیارم
دستمو سمت رود دراز کردم و نوک انگشتامو وارد اب کردم
خوب بود
دستمو حالت کاسه ای کردم و مقداری اب توی دیتم جا دادم و ازش خوردم
_اووووممممم
شیرین بود
چیزی شبیه ب بشکه ای که قرار بود پر اب کنمو از کنارم برداشتم و سرشو داخل اب گرفتم
خوبه
داره پر میشه
سرمو بلند کردم تا محیطو بهتر ببینم تا وقتی که پر اب بشه مخزنم
چشمام میچرخید
که‌‌..‌‌.
پوست سفید و بلوریش
هیکل ساعت  شنیش
بوتش
موهاش
صورتش
دستاش
قلبم بشدن شروع به تپیدن کرد
شاهزاده تهیونگ برهنه توی رودخونه داشت شنا میکرد
اما چشماش پر از غم بود...
وسط رود بود
محو تماشاش شدم دور خودش دور میخورد و تلاش میکرد خودشو سرگرم کنه
بهتره بیشتر از این نگاه نکنم وگرنه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و اونوقت تهیونگ بخاطر من آسیب میبینه...
در مخزنو بستم
پشت کولم زدم و حرکت کردم
که با صدای داد شاهزاده از جام وایسادم‌...

چشمامو چرخوندم
با دیدن صحنه مخزنو سریع انداختم و سمتش دویدم...

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
ووت و کامنت یادتون نره عشقا✡⚡
مرسی که میخونید وقت میزارید💕
یه نکته بگم من فی البداهه مینویسم و حتی نگاه نمیکنم غلط املایی هست یا نه به بزرگی خودتون ببخشید🤦‍♀️🍫🕯
خیلی دوستتون دارم💋👑💕
ببخشید دیر آپ میکنم شرایطم یکم تخمی تخیلیه☠
بوص ب همتون💋💋💋💋⚡

Kookv you are my worldTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang