دوقلوی گمشده ، دوستی و عجیب غریب ها

39 9 40
                                    

حالا چندیدن رو از آخرین باران میگذشت سطح آب طبق معمول بعد از چیزی حدود یک هفته پایین میرفت ، آنقدر پایین که به نظر می آمد دریا تنها دچار یک جزر و مد معمولی شده باشد .

خورشید با بی رحمانه ترین حالت خود می تابید و انگار این دلیل مه گرفتگی و رطوبت شدید هوا بود .

آبزی های غول پیکر با آرامش غیر معمول و بی سابقه ای به ژرف ترین قسمت های دریاها پناه می بردند و در آنجا منتظر باران بعدی میشدند .

گیاهان با سرعت سر سام آوری رشد میکردند و این حادثه به هیچ عنوان قابل توجیه نبود ؛ به طور طبیعی وقتی باران با سرعت ببارد و زمین دچار سیل های پیاپی شود ، خاک بعد از مدت کمی املاح معدنی خود جهت تغذیه گونه گیاهی را از میدهد و بعد از مدتی زمین از هر گونه پوشش گیاهی عاری می ماند و گاها پوشش گیاهی ضعیفی خواهد داشت که با وضعیت تابش فعلی خورشید خیلی زود از بین میرود .

اما آنجا هیچ چیز طبیعی نبود ، در عقل هیچ کس نمی گنجید که پوشش گیاهی قوی زمین هر بار چگونه پاک میشود و چگونه دوباره از اول رشد میکند درختها در عرض 5 تا 7 روز به رشد کامل و حتی فراتر از کامل خود می رسیدند ، بوته ها در عرض چندین ساعت کامل میشدند و سرعت رشد گیاهان کوچکتر به حدی بالا بود که به راحتی میشد همه مراحل آنرا به چشم و در عرض 1 ساعت دید و همه اینها تنها بعد از 1 یا 2 هفته نابود میشد و گیاهان جدیدی جایش را می گرفت .

حیوانات کمی زنده می ماندند اما همین درصد کم به سرعت تولید مثل میکردند ، شکار میکردند و شکار میشدند و در نهایت در باران بعدی چیزی حدود %90 از آنها توسط آبزیان تغذیه میشدند .

گیاهان و جانوران هر چند انگار بر روی یک مدار مشخص می چرخیدند : زاده میشدند ، رشد میکردند و در نهایت میمردند اما انگار در همین کارهای غریزی هم از انسانها خیلی جلو تر افتاده بودند به طوری که توله های جانورانی که در طبیعت یافت میشد کم نبود اما انسانهای باردار ، و نسل های جدید به ندرت یافت میشد .

در وسط های روز هوا به شیوه غیر قابل تحملی گرم میشد ، خورشید در وسط آسمان بود و کاملا عمود به سطح آب گرفته ی زمین می تابید و حالا رطوبت هوا به حدی بود که نفس کشیدن را هم سخت میکرد .

افراد حاضر در ساختمان هر کدام گوشه ای از سالن را اشغال کرده بودند .

ریکی مثل همیشه دور تا دور سالن رو زیر نظر داشت و هواسش به همه بود .

ریچارد تلاش میکرد دیزی رو سر مسئله ای قانع کند.

اگر صدای برخورد لبه های قیچی به همدیگر ، برخورد پیچ با زمین و فین فین های یواندری اجازه میدادند سالن کاملا ساکت بود .

تیلور و رسالیا داشتن موهای دختر های تازه وارد رو کوتاه و میبافتند .

روبی داشت وسیله ای رو برای بار چندم باز و بسته میکرد و واقعن خوشحال بود که بی سیمی که از موزه برداشته بودن به راحتی سرگرمش میکرد تا هواسش از زندگی نکبت بارش پرت بشه .

SURVIVAL CONFLICT Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt