اون ، ددی و خرچنگ

32 5 126
                                    


زمان : نامشخص .
مکان :سازمان مقر نجات یافته‌گان ‌‌.
موقعیت جغرافیایی : نامشخص .


دخترش رو روی دوشش نشونده بود و همزمان سعی میکرد غذا بخوره .
دختر گاها موهاش رو نوازش میکرد و بینش حرف های شیرین میزد .
شاید این دلیلی بود که ریچارد تمام مدتی که مشغول به خوردن غذاش بود لبخند میزد .
مرد لبخند های زیبایی داشت اما چندان درخشان نبود ، شاید ارزشمند ترین هدیه‌ی زندگیش رو از اون گرفته بود ولی هنوز هم در وجود دخترش اون رو احساس میکرد .

شیطنت های گاه و بی گاه آلیا ، سر کشی ها و روحیه‌ی لطیفش اون رو یادش می‌انداخت .
و هر لحظه‌ براش جهنمی رو تکرار میکرد که داخلش دست و پا میزد .
دست خودش نبود که دلتنگ میشد ولی شکستن قوانین عواقب دردناکی داشت .
هنوز هم بهش فکر میکرد ، حتی اگر آلیا وجود نداشت و قطعا اگر آلیا نبود اون رو کنارش داشت ، لبخند تلخی زد و ساق پای دخترش رو نوازش کرد ، زندگیش همیشه پر از تناقض بود .
همیشه اگر چیزی رو به دست می آورد چیزی از دست میداد .

بی حس به تیلور که اون طرف تر نشسته بود نگاه کرد ، ولی اون نمیخواست برای داشتنش با اون دختر رقابت کند .
خوب میدونست هیچ شانسی نخواهد داشت .

اون دختر زیبا و مهربون بود و به مراتب خیلی سر تر از ریچارد بود... داشت چه کسی رو گول میزد ؟ حتی اگر اون دختر بهترین هم نبود ، ریچارد کسی بود که بهش ظلم کرده بود .
مدتها از اون جریان میگذشت و ریچارد هنوز هم از خودش متنفر بود ، هیچوقت نمیتونست خودش رو بابت اون ماجرا توجیه کنه .
نباید به اون نزدیک میشد ، باید جلوی خودش رو برای دوست داشتن میگرفت ، عشق توی زندگی های اونها معنایی نداشت و قطعا جایی برای یک مثلث عشقی نبود . نه تا وقتی که اون عاشق تیلور بود و تا آخرین لحظه‌هم عاشقش مونده بود .

روسالیا وسط جمعیت ایستاده بود و با دکتر ریز نقش بحث میکرد .

کمرون طبقه‌ی بالای ساختمان به زخمهای نش و دو پسر تازه وارد رسیدگی میکرد .

یواندری موهای یاشوا رو نوازش میکرد و مدام لبخند های بزرگ به لب داشت .

پسری که حالا بخاطر اول اسمش Z هم صدا میشد با لیام ارتباط بیشتری میگرفت و گویا سعی میکردن به کمک همدیگر متونی رو رمز گشایی کنن .

هر کس کاری برای انجام دادن داشت و ریکی انگار تنها کسی بود که تنها تر از همیشه مشغول به کارش بود .
اون مرد ساکت و با اقتداری بود ، تجربه‌ی زیادش از اون یک لیدر مناسب میساخت و تا به اون روز هم تجربیات اون بود که زنده نگهشون داشته بود .

.

.

.

هنوز شب بود وقتی پسری که موی بلوند داشت و ایرلندی بود با حس تشنگی زیادش از خواب بیدار شد ، بخاطر گرمای هوا بدنهاشون آب زیادی از دست میداد و چیزی که حالا شدیدا بهش احتیاج داشت آب آشامیدنی بود .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 10, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

SURVIVAL CONFLICT Where stories live. Discover now