(فصل دومonly you)🥀
_واوووو....اینجا منظره قشنگی داره
دیلن:اره...فکرمیکردم اومدی اینجا
سرموانداختم پایین واروم گفتم:خب من تازه اومدم سیاتل
دیلن:اها....
یجورخاصی نگام کردازترس خودم وجمع کردم احساس میکردم فهمیده
همینجورکه منو رونگاه میکردگفت:پس تازه اومدی....میبرمت وهمه سیاتل ونشونت میدم مطمئنم خوشت میاد
_خوشحالم میکنی
گارسون اومدوسفارشاروگرفت ورفت
دیلن خودشوکشیدسمتم ازترس خودموکشیدم عقبباتعجب گفت:توازمن میترسی؟پشت تلفن برخورد دیگه ای داشتی...مثلا بیبی
خنده الکی کردم
_اممم...نه فقط خواستم تکیه بدم....فقط همین....اگه میترسیدم که باهات نمیومدم بیرون
سعی کردم به چشماش نگاه کنم
دستاشوبهم زدوگفت:باشه
دیگه چیزی نگفت غذا رواوردن هردومشغول شدیم تقریبا باغذام بازی میکردم چون داشتم خودمو واسه سوالای دیلن اماده میکردم
دیلن همینجورکه باچنگال وچاقوش مشغول بود گفت:خوشم میاد دروغ هم نمیگی
منظورحرفشونفهمیدم اماترسم دوبرابرشدچنگال ازدستم افتادکه باعث صداشد
ازگیلاسم یکم نوشیدم واروم خندیدم_ازچی حرف میزنی؟
دست ازخوردن کشیدوبهم زل زد
دیلن:من شبیه چی هستم برات؟یه احمق
_دیلن من منظورتومتوجه نمیشم
یکم مکث کرد انگاربه تردیدافتاد
دیلن:داری رسما جلوم دلبری میکنی...ومیگی متوجه نمیشی..میخوای دیوونم کنی درسته؟
اخم کردم مطمئن بودم این چیزی نبودکه میخواست بگه
_مطمئنی فقط این بود؟
هول کرده گفت:اره
قورتی ازنوشیدنیش نوشید بهم لبخندی زد...
بقیه شب رو باترس سپری کردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیلن:فردابهت پیام میدم میگم کجابیای