(فصل دومonly you)🥀
روی تختم درازکشیدم وتوافکارخودم غرق شدم دلم برای دخترم تنگ شده بوداگه دیگه نتونم ببینمش
من بدون اون دق میکنم
باصدای دراتاق فکرکردم جیسونه_جیسون من خستم میشه تنهام بزاری
صدایی نشنیدم برگشتم که باهری روبه روشدم زل زده بودبه من
نمیدونستم تونگاش چیه یه قدم اومدسمتم که گفتم:اینجاچیکارمیکنی؟....بروجیسون میبینه...اون بدون توجه به حرفام اومدسمتم وروبه روم نشست وجلوم زانوزد
_هری....دارم میگم برو
منوکشید تواغوشش شوکه شدم دستش محکم دورکمرم حلقه بود وسرشوتوگردنم فروکرد وبوکشید
_هری داری منومیترسونی
هیچی نمیگفت منومحکم گرفته بودتواغوشش دستامواوردم بالا به خودم فشردمش بدون اینکه اراده ای روی حرفام داشته باشم گفتم:خیلی دلم برات تنگ شده بود
ازم جداشدوتوچشمام زل زد
پس چرا حرف نمیزدنکنه اتفاقی افتاده؟!!!
دستشوپشت گردنم گذاشت وسرشواوردنزدیک ولبامو اسیرخودش کرد محکم لبامومیبوسیدومن هیچ حرکتی نمیکردم چرا اینکارو کرد
لبامومک میزدوبه دندون میگرفت
به خودم اومدم عقب کشیدم_هری چیکارمیکنی مگه توباکارا نیستی
بازم سکوت ترسیده گفتم:چراحرف نمیزنی؟؟بگو خواهش میکنم
بلندشدوبه طرف در رفت یه لحظه برگشت ونگام کرد
هری:دارسی خوبه؟
این صدای هری بود؟نه این صدای هری من نبود چرا دیگه صداش مردونه نبود چرادیگه بم نبود؟؟؟توصداش درد بود چرا اینقدر گرفته بود؟
یه قطره اشک افتادروگونم_خوبه
سرشوتکون دادوبرگشت وبیرون رفت به محض بیرون رفتنش زدم زیرگریه سرموتوبالشت فروکردم وتاتونستم جیغ کشیدم...
____________________________
کارا:لطفابخورهری نگرانته
_چرا هری باید نگران من باشه....واقعا حسودیت نمیشه؟
لبخندی زدوگفت:نه چراحسودی گفتم اتفاقا خوشحالم
اخمی کردم وگفتم:چرا؟؟!!
کارا:بعدابرات میگم الان اینوبخور
به ظرف استیک نگاه کردم واقعا گرسنه بودم اروم شروع کردم به خوردن
کارا:کامل بخور حوصله غرغرندارم
دست ازخوردن کشیدم وگفتم:تاکی قراره اینجاباشم؟من بایدبرم پیش دخترم اون به من احتیاج داره
کارا:اگه خیلی بهانه دخترتوبگیری جیسون اونومیاره پیشت
_امامن میخوام برم خونه