(فصل دومonly you)🥀
د.ا.ن لیلی
کارا:هی بیدارشو
گیج به اطرافم نگاه کردم
_چیشده؟
کارا:بلندشویه چیزی بخور
تازه همه چی یادم اومد
پتورو بیشتر روی خودم کشیدم_نه ممنون من گرسنه نیستم
کارا:مگه میشه ازوقتی اومدی اینجاهیچی نخوردی
باصدای ضعیفی گفتم:من چرا اینجام
لحنم اینقدر بغض داشت که کارامتوجه شدوکنارم نشست وگفت:هیچکس بی دلیل اینجا نیست حتی من....جیسون وقتی کاراشوباهات کردکاری میکنه که کنارش موندگارشی
یه قطره اشک افتادروگونم
_من دخترمومیخوام
کارا:توهم بچه داری؟
بهش نگاه کردم واروم سرموتکون دادم اونم بامن اشک ریخت ولبخندتلخی زدوگفت:من یه پسرکوچیک دارم
اشکاموپاک کردم وگفتم:کجاست؟
کارا:هیچوقت ندیدمش
_چرا؟
اشکاشوپاک کردوگفت:بعداواست میگم ماها همیشه اینجاییم دیرنمیشه
بلندشدم وبه همراه کارا بیرون رفتم
باجیسون چشم توچشم شدم بانفرت نگاش کردمجیسون:بیدارشدی؟
جوابشوندادم به کارا اشاره کردکه بره سمتش درگوشش یه چیزی گفت که متوجه نشدم
کارا رفت یعنی جیسون دستوردادکه برهجیسون:بیابریم
اول به اطراف نگاه کردم یه جوری بودمثل هتل اما وحشتناک تربود هیچ راهی واسه فرارنبود
باهاش همراه شدم سعی میکردم بافاصله ازش راه برم دروغ چرا ازش میترسیدم این همون فردی بودکه اون ادماروکشت والان جوری وانمودمیکنه که انگارهیچ اتفاقی نیوفتادهجیسون:ازم نترس....تا وقتی ازم اطاعت کنی بهت کاری ندارم
_منم دقیقا اینومیخوام....تو وجدان نداری؟
جیسون:بازشروع نکن....نمیخوای ازهری بدونی؟
وایستادم اونم وایستادبهم زل زد
_زندست؟
جیسون:قبلاکه گفتم...اره
_دروغ نمیگی؟
جیسون:نه من هیچوقت ادمایی مث هری رونمیکشم....فقط شاید شکنجه کنم
دستمومشت کردم
یعنی هری روشکنجه کرده؟!!!تصورش قلبم وبه دردمیاره
دستموگرفت وگفت:اونجارونگاه چه منظره قشنگیهبه جایی که انگشتش اشاره کرده بودنگاه کردم با دیدن صحنه روبه روم احساس کردم لحظه ای قلبم ازحرکت ایستاد...