Part 1

1.3K 260 529
                                    

کرکره مغازه رو با خستگی بست، همونطور که کلید قفل رو از جیبش درمیورد همراهش سیگار بهمن و فندکشم در آورد و زیر لب به صاحب کارش فحش داد،
زین: مردک چی فکر کرده میره لنگ ظهر خونش اونوقت من باید تا پارس سگ اینجا باشم...
اومد غرغرای همیشگیشو ادامه بده که یکی از پشت صداش کرد

-زین؟
اروم چاقوی توی جورابشو در آورد براق بودنش حتی توی شبم معلوم بود، آورم جلو رفت و گفت
+ت*مشو داری بیا جلو
-چته یابو رو من تیزی بلند میکنی؟
زین یدونه زد پس کله‌ی اون پسر
زین: لویی کی میخوای این شوخی خرکیاتو تموم کنی هان؟ داش یه دیقه تامل کرده بودی الان دم و دستگاه برات نمونده بود
لویی: اخی جواد حسودی نون میدونم به التم حسودیت میشه ولی خب اونایی که ندارنش یا مثل تو اندازه هسته خرمان چیزی از ارزش هاشون کم نشده، درست میشه داداش، عوضش زیدت قدر جفتمون داره
زین : لویی ناموصیش نکن

لویی: باشه بابا، هری سر کوچه منتظره بریم دنبال لیام یه گشتی بزنیم این دوروز آخرو
کلمه‌ی آخر مثل پتکی توی مغز زین بود شنیدن این کلمه دلشوره‌ی بزرگی رو براش ایجاد کرد چیزی نگفت و با لویی رفت
سوار ماشین هری شدن، مثل همیشه یه ماشین لوکس که هوای خنکی داشت و عطر تلخ هری توش پیچیده بود

هری: سلام داداش چطوری؟
زین: خوبم، نبودی یکی دوهفته داداش، خدا بد نده
هری: اره ببخشید درگیر کارای بابام بودم ولی دیگه شرش کنده شد
لویی زیر لب گفت: مردک سیریش
زین به وضوح دید که چهر‌ی هری تو هم رفت توی اون کت قهوه‌ای رنگ گرونش، هری نسبت به اونا وضع مالی بهتر که نه خیلی بهتری داشت ولی خیلی بچه خاکی و خوبی بود و دوسالی میشد با لویی رابطه داشت و پدر هری یکی از اون پولدار چس کلاسا بود که با وجود لویی به شدت مخالفه

هری: میبینیش زین؟
لویی: هری شروع نکن، ما از اسب افتادیم از اصل که نیوفتادیم، بیا حرف آقاتو نرنیم اصلا
هری باشه ای گفت و به رانندگیش ادامه داد، جلوی یه شرکت با ساختمون معمولی وایساد زین به لیام زنگ

(رینگگگگگ رینگگگگگ)
لیام : بله؟
زین: سلام خوشگله
لیام: شما؟
زین: بکنت،
لیام: اوه زینی سلام، ببخشید خستم یکم دارم رد میدم سر این حساب کتابا
زین: شرکتی؟
لیام: آره
زین: بیا پایین با بچه ها اومدیم دنبالت بیب
لیام: با لویی و هری؟ صبر کنید جمع کنم الان میام
لیام تازه تونسته بود حسابدار یه شرکت نوپا بشه، حداقل اون تونسته بود یه شغلی برای خودش دست و پا کنه

زین دل دل میکرد ولی آخرش گفت: چجوری بهش بگم؟
هری که انگار منتظر بود زین بالاخره اینو بگه گفت :
همین الانشم خیلی ازش مخفی کردی، فقط حقیقتو بگو
زین : ولی اگه ولم کنه چی؟
لویی: کصخلی داداش؟ ولت کنه بره هیچکی نگاه نمیکنه به این تحفه، لیام باید تورو بچسبه، اولین صگی که نگاش کرده تو بودی، بد به دلت راه نده فوقش دوسال گلنار درمانی میکنید جفتتون
زین از صندلی پشت به لویی که جلو نشسته بود حمله ور شد
هری : هوی زین آدم باش لیام اومد

زین یه دستی تو موهاش کشید و بلافاصله ادکلن هری رو از صندلی پشت برداشت و چند پیس زد به خودش
زین: وای حالم بهم خورد بو عرق صگی میده هری
هری خندید : از عرق جوادی بهتره
زین یه فحش زیر لب داد و همون موقع لیام درو باز
لیام: سلامممم
همه بهش سلام کردن زین یه بوس ریز رو گونش گذاشت، خیلی میخواست لبای لیامشو ببوسه اما جلو هری و لویی خوشش نمیومد😔

زین گوشیشو به کابل ای او ایکس ماشین وصل کرد و اهنگ جدید مهرابو گزاشت
یکم با آهنگ فاز گرفت و از لیام دوری کرد، لیام حس کرد چیزی شده رفت سمتش که دید چشمای زین خیسه، نمیخواست غرورشو بشکنه پس چیزی نگفت تا خودش بگه

بالاخره رسیدن خونه‌ مجردی هری، که لویی بیشتر از هری اونجا بود و عملا شده بود زیستگاه لویی
هری ماشینو توی پاکینگ پارک کرد لیام ساندویچارو از پشت ماشین برداشت یه دستی رو دست زین کشید و گفت: رسیدیم پیاده شو زی‌زی
زین خودشو جمع و جور کرد و با یقه تیشرتش اشکشو پاک کرد، هری با سوییچ در ماشینو قفل کرد، زین یکم تند تر راه رفت تا به لیام که داشت میرفت سمت اسانسور برسه دستای کشیدشو روی قوس کمر لیام کشید و باهاش ادامه مسیرو رفت لیام گونشو به شونه های زین مالید ولی هنوز میدونست یه مشکلی پشت سکوت امشب زین هست

بالاخره رفتن بالا لویی یه راست خودشو روی کاناپه پرت و کرد داد زد جان جدت غذارو بده بخوریم لیام درسته تو شب زین میخوری و سیری، ولی منو هری قراره بخوره باید جون داشته باشم
هری یه لگد به لویی زد، زینم کف زمین جر خورده بود، لیام یه ساندویچ و نوشابه از کیسه برداشت و به لویی پرت کرد
لیام : کوفت کن
لویی: چقدر تو بیشوعوری پسر

بعد شام دلشوره‌ی زین بیشتر شد چون بالاخره باید میگفت، باید لیامو با دستای خودش میشکست و خودش با لیامش خورد میشد ولی
[کی میدونست ته این داستان قراره خون ریخته شه؟]

کلاغ باغ حسرت [ Z.M , L.S]Where stories live. Discover now