𝑺𝑨𝑽𝑬 𝑴𝑬 ~[𝐋.𝐒].[𝒁𝒊𝒂𝒎]࿐

⥼᯽︎» !پارت هیفده : اینجا یه خبرایی هست «᯽︎⥽

༺⚔༻

• خب اول از همه بگم که نمیخواستم شرط ووت بزارم ولی اوضاع ووت و ویوها واقعا افتضاحه، درحالی که قبلا بیشتر بود تعداد ووتها...

پس برای آپ بعدی ووت هارو به ۶۰ برسونین🧡•

༺⚔༻

جفری جلو تر از همه به راه افتاده بود و هری درست کنارش بهش کمک میکرد تا دقیقا از روی نقشه ای که جفری همراه داشت، توی مسیر درستی حرکت کنند.
لویی و زین هم با فاصله ی کمی پشت سرشون حرکت میکردند.

هری هرازگاهی بر می گشت تا ببینه کسی به چیزی احتیاج داره یا نه. از اینکه جفری بالأخره بهش اعتماد کرده بود خوشحال بود و هر چیزی که جفری لازم داشت رو بهش می داد . سعی می کرد به حرف هاش با دقت گوش بده و مسیری که میرفتند رو به خاطر میسپرد.

ولی در تمام این مدت نگاه شاهزاده به هری بود و هروقت که هری بر می گشت، نگاه شاهزاده به خودش، اولین چیزی بود که متوجهش می شد!

از آغاز سفرشون یک ساعتی میگذشت و بجز صدای جنگل و صحبت های کوتاه جفری با بقیه درمورد مسیر چیزی به گوش نمیرسید. شاهزاده اسبش رو به اسب زین نزدیک تر کرد. زین که متوجه شده بود، نگاهش رو به شاهزاددش دوخت و سری تکون داد.

"- زین؟"

"+ بله قربان؟"

"- اممم... درباره ی هری، کاری که قبلا بهت گفتم رو انجام دادی؟"

زین کوتاه جواب داد.
"+ بله."

"- خب؟!"

"+ تمام این مدت رو با کاول ها زندگی کرده. ظاهراً سایمون ١٠ سال پیش توی یکی از سفرهایی که داشته باهاش رو به رو شده و به عنوان خدمتکار اونو از یه دلال خریده."

"- یعنی داری میگی هری اهل اینجا نبوده؟"

"+ درسته. تونستم رد اون سفر رو گیر بیارم ولی هنوز اطلاع دقیقی ندارم. طبق چیزی که تونستم بفهمم هری رو حوالی مناطق مرزی میبینه. یک تاجر که معروف به فروش برده بوده، اونو بهش میفروشه."

"- پدر و مادرش چی؟ تونستی از اونا اطلاعاتی پیدا کنی؟"

"+ نه قربان متاسفانه با ماجرایی که پیش اومد نتونستم چیزی گیر بیارم ولی این که توی نواحی مرزی بوده، میتونه مهارت تیراندازیش رو توجیح کنه. قلمروی شرقی معروف به داشتن تیرانداز های ماهره و به تبع، اغلب روستاهای مرزی هم همین وضعیت رو دارند. معمولا مردمشون شکارچی اند و احتمالا هری هم اهل یکی از همون روستاهاست."

"- خوبه... ممنونم زی. فقط..."

زین نگاه سوالیش رو به چهره ی مردد شاهزاده دوخت.
"+ فقط؟"