اون قبول کرده بود...راه برگشتی نداشت ولی حداقل میدونست که بچه های دوست داشتنیش در امنیت و ارامشن.بک ازشون محافظت میکرد.به هر قیمتی که بود.عرق دستاش رو پاک کرد.احمق بود...احمق...نباید اسم واقعیش رو میگفت...چرا جلوی اون مرد لال شده بود...با اینکه کلی تمرین کرده بود...ولی بازم کم اورده بود...دفعه بعدی باید با اعتماد به نفس تر باشه...اره...برای بک هیچ کاری غیرممکن نبود.کمی طول کشید ولی به مکان مورد نظرش رسیده بود...باید اون پول رو میداد تا بچه ها در امان باشن.زنگ در رو فشرد.چند لحظه بعددر باز شد.بک با خوشحالی وارد خونه شد.همینطوری که توقع داشت همه بچه ها در سالن مشغول بازی بودند.بک خندید و گفت:
-هییی...ببینید کی اینجاست...
فقط همین کلمه کافی بود تا بچه ها تو بغل بک بیان و بک رو بندازن پایین.
بکبوم داد زد.
-عموووو بکی....واییییییی.
بک لبخندی زد و گفت:
-یاا..عمو له شد...بلند شین...
بچه ها سریع اطاعت کردن و از روی بک پایین اومدن.بک شروع کرد به شمردن...1...2...3.....19
-پس هه می کجاست؟
شیان لبای تپلش رو باز کرد گفت:
-داله تو اتاقش...گریه میگونه.
بک پرسید:چرا شیان؟
نامنی گفت:اوپا...نمودونیم.
بک بلند شد و به سمت اتاقی که میدونست هه می اونجاست رفت.وقتی وارد اتاق شد تونست جسم مچاله شده هه می رو زیر پتو تشخیص بده.اروم قدم برداشت و کنار تخت هه می نشست
-هه می نمیخواد بلند شه؟
هه می تکونی نخورد ولی بک میدونست که بیداره.
-خب...پس اوپا ناراحت میشه و میره.
کمی مکث کرد.هه می کمی تکون خورد و گفت:نه...نرو.
بک لبخندی زد و پتو رو از روی هه می کنار زد.حالا میتونست چشمای پف کرده هه می هشت ساله رو ببینه.
-چی شده هه می؟
-اوپاااا؟
هه می اعتراض کرد...هنوز نمیدونست عکس العمل اوپاش چیه....
-هه می بگو..
هه می موهاش رو خاروند..خوب میدونست که اوپاش جدیه و باید بهش همه چی رو بگه.
خودش رو بغل بک پرت کرد و ما بین هق هق هاش گفت:
-اوپااا...امروز یه مرده اومد و گفت میخواد منو از اینجا ببره پیش خودش....ولی من نمیخوام...میخوام پیش اوپام و دوستام بمونم...
بک موهای دختر رو نوازش کرد و گفت:درکت میکنم هه می...ولی همه یه روزی از اینجا میرن...حتی تو...
دختر تلاش بیشتری کرد.
-ولی اون مرده منو اذیت میکنه...اون.. اون...به من دست زد...
بک پرید و گفت:چی؟
دختر ادامه داد.
-اون...اون ادم بدیه...خودت اینو بهم گفتی...اون منو واسه خودم نمیخواد..
بک اهی کشید و بینیش رو تو موهای هه می فرو کرد.
-نمیزارم دست اون مرد بهت برسه...هر کاری میکنم...باشه؟
هه می که خوشحال شده بود گفت:
-ممنون اوپااا...من و پیش خودت میبری؟ من دوست دارم پیش تو باشم.
بک اروم زمزمه کرد.
-ببینم چی میشه...
اروم از اتاق بیرون رفت و به سمت دفتر مدیر رفت.حتی اگه نمیتونست کاری رو با شکایت پیش ببره امار اون مرتیکه رو در میاورد و با هک کردن که تخصصش بود زندگیشو نابود میکرد
.باورم نمیشه تو یه روز اینقدر تایپیدم.....هه....فقط بهم انرژی بدید
این پارت کوتاه شد ولی پارت بعدی بلند تره:)
YOU ARE READING
HACKER OR BOTTOM
Romanceبکهیون یه هکر خیلی معروفه طوری که مشتریاش فقط ادمای سرمایه دارن....و بک هم عاشق پول...چیزی که دقیقا پولدارا بهش میدن...بک کسیه که حاضره به خاطر پول هرکاری بکنه...ولی چی میشه اگه توی یکی از کارهاش دستش رو شه و خاطراتی براش زنده شن که نباید بشن؟