"چرا جئون جونگ کوک؟ "
'نمیدونم اسمش یه جورایی هم کیوته هم خفنه کیم جونگ کوک رو که میشناسی اسمشو از اون گرفتم فامیلشم از جئونی که تو دبیرستان همکلاسیمون بود'
"واو جنی تو عالی اینو میدونستی عقل جن هم نمیرسه برای ترکیب این دو اسم"
'میدونم خیلی نابغه ام '
"اسم خودت چرا؟ "
'نمیدونم این یکیو همینجوری امد تو ذهنم اسم خودمو بزارم'
-وایی جونگ کوکا نمیدونی ی رمانی تازه دارم میخونم نقش اول پسره شبیه خودته
-واقعا؟ ببینم
سمت صدا که برگشتم با دیدن یکی از پسرا خشکم زد
"چرا خشکت زد؟ "
سمت سه جونگ برگشتم:پسره سمت راسته که ی بلوز مشکی تنشه یکم زیادی شبیه جئون جونگ کوک رمانم نیست؟
"اوهه فاک انگار خودشه استایلش ،چهرش ،دندون خرگوشی هم که داره جنی تو کی این رمانو نوشتی"
هنوز نگاهم به پسره بود:زمانی که دبیرستانی بودم
+اسمش جئون جونگ کوک مثل پسر رمانت
'ترسوندیم جیسو اونی'
"جنی راستشو بگو قبلا پسره رو دیدی؟ "
با چشم تو چشم شدن باهاش سریع سمت سه جونگ برگشتم:نه اولین باره که میبینمش.
دوباره نگاهمو بهش دادم پسر جذابی بود میشه گفت جذاب تر از جئون جونگ کوک رمانم.
با فکری که به سرم زد نیشخندی زدم:تو برو من یک ذره کار دارم بعدش خودم میرم خونه
"باشه"
دستمو زیر چونه ام گذاشتم به نگاه کردن بهش ادامه دادم دوست دارم بیشتر بشناسمش
"جنی من میرم دیگه کلی کار دارم یادت نره فردا با رئیس قرار داری و پارت بعدی رو هم اماده بدی بهش"
'یادم هست میتونی بری فقط فردا برو ماشينمو تحویل بگیر'
"میدونم نگران نباش خدافظ جیسو اونی"
+به سلامت جنی پسره رو خوردی بسه دیگه کم نگاهش کن
بالاخره راضی شدم نگاهمو ازش گرفتم:ی جورایی کیوته
جیسو اونی یکی زد تو سرم:به پسره مردم چشم نداشته باش شنیدم دوست دختر داره ولی راستو دروغشو نمیدونم
لبامو اویزون کردم:ولی من میخوامش
کیک توت فرنگی رو جلوم گذاشت:مگه کالاست که میخوایش ادمه ادم
از کیکم ی تیکه خورمو نگاهی به چشماش کردم وقتی داشت میخندید دفترمو در اوردمو تو صفحه جئون جونگ کوک نوشتم (وقتی میخنده چشماش به زیبایی حلال ماه میشه و داخل مردمک چشم هاش مثل ستاره میدرخشه)و دفترو بستم به این نکته که وقتی میخنده چشماش چجوری باشه دقت نکرده بودم.
بعد از خوردن کیکم وسایلمو جمع کردمو از کافه بیرون امدم توی فروشگاه داشتم میگشتم که دیدم از دوستش جدا شدو سمت ایستگاه اتوبوس رفت دوتا شیرموز برداشتمو حساب کردم.
اروم بهش نزدیک شدم و در فاصله کمی ازش نشستم اتوبوس حداقل بیست دقیقه دیگه می امد.
یکی از شیرموز ها رو باز کردمو خوردم.
با صدای زنگ گوشیش نگاهمو بهش دادم از تو جیبش گوشیشو دراورد و جواب داد
دوباره دفترمو دراوردمو اضافه کردم (خط فک جذاب و تیز و قاب گوشی خاص با ترکیب رنگ بنفشو سبز )
توجه امو به مکالمه اش دادم
-نه هیونگ نگران نباش رسیدم خونه پیام میدم
(صدای گرم و دل نشین در این حال محکم. )
بعد از قطع شدن تماسش گوشیشو توی جیبش برگردوند که توجهم به تتو روی دستش جلب شد تتوهاش قشنگ بودن
دوباره تو دفتر نوشتم.(تتو های زیبا و ظریف)
پاکت شیرموز رو سمتش گرفتم با تعجب نگاهم کرد شونه ای بالا انداختم:اتوبوس ی ربع دیگه میاد تا اون موقع شیرموز بخور دوست نداری؟
شیرموز ازم گرفت:نه خیلی هم دوست دارم ممنون
لبخندی زدم. (شیر موز خیلی دوست داره مثل جونگ کوک رمان)
دفترمو بستم:خوب اسمت چیه ؟
-جئون جونگ کوک
دستمو سمتش دراز کردم:منم کیم جنی ام خوشبختم
دستمو گرفت و لبخندی زد:منم خوشبختم
(دستاش بزرگ و نرمن و مثل صداش گرم)
منم لبخند زدم بهش:رمان پسری زیر درخت شکوفه رو خوندی؟
-نه چرا؟
صفحه اول رمانمو نشونش دادم:اسمامون مثل اسم این شخصیت های توی رمانه
نگاهی بهش انداخت:اره
کنجکاو پرسیدم:چرا نمیخونیش تا اونجایی که میدونم همه خیلی دوسش دارن با اینکه تازه شروع شده
نگاهشو ازم گرفت:چون از نویسنده بدم میاد
شوکه شدم:چرا از من... یعنی نویسنده بدت میاد؟
شونه شو بالا انداخت:همینجوری دلیلی نداره
دروغ گو معلومه ی دلیلی داری:گشنت نیست؟
-تو عجیبی میدونستی
خندیم :اره میدونم فروشگاه رو به رو کلی خوردنی داره میای؟
-باشه بریم.
در فروشگاهو باز کردو دستشو رو کمرم گذاشت و فرستادم داخل. (جنتلمن)
-چی میخوری؟ رامن؟
+هر چیزی به جز رامن فردا جایی باید برم صورتم پوف میکنه
-پس رامن میخوریم
+یااا
رامن ها روی میز گذاشت :چیه اخم نکن به نظر اگه فردا پوف کرده باشی کیوت تر میشی
یکی زدم تو ساق پاش و پشت میز نشستم:بچه پرو چند سالته؟
با ناله جواب داد:21سالمه
با یکی از چاپ استیک ها زدم تو سرش :من25سالمه پس احترام بزار
پوزخندی زد:متاسفانه من احترام سرم نمیشه.چه کاره ای؟
+نوی... بیکارم فعلا
نزدیک بود خودمو لو بدم
-چرا بیکار؟
اهی کشیدم:چون مردمو میزدم اخراجم میکردن
خنده ای کرد. (صدای خندش دلیل زندگیه حتما ):واییی باورم نمیشه یعنی مزاحمت شدن تو هم زدیشون و اخراج
با حرص نودل ها رو همزدم:اره هییی به خودت بخند
- ببخشید ولی خیلی خنده دارو بامزس
با دیدن خندش منم خندم گرفت.
از فروشگاه که امدیم بیرون سمتش برگشتم :خوب خوشگذشت ممنون من باید برم دیگه به خاطر من اتوبوسم از دست دادی
سری تکون داد:نه مشکلی نیست هیونگم میاد دنبالم میخوای تو هم برسونیم
لبخندی زدم:نه ممنون خودم میره
-باشه پس امیدوارم ببینمت دوباره
+منم همینطور
قبل از اینکه ازش خیلی دور بشم دوباره سمتش برگشتم:گوشیتو بده
گوشیشو بهم داد:برایه چی؟
شمارمو توش سیو کردمو ی زنگی به خودم زدم تا شمارش واسم بی افته و گوشی رو بهش برگردوندم:کاری داشتی زنگ بزن
چشمکی زدمو با دیدن سرخ شدن گوشاشو گونه هاش خنده ای کردمو راه خودمو رفتم. (کیوت ولی جذاب)
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
سوپرایز دیشب ایده این فیک امد تو ذهنمو تا صبح داشتم قسمت اولشو مینوشتم در اصل مینی فیکه دوستش داشته باشید💜
فیک try هم پنجشنبه اپ میشه منتظرش باشید که قراره فوشم بدید😂😂
YOU ARE READING
🐱Jendukii🐰|JENKOOK (COMPLETED)
Fanfictionکیم جنی نویسنده معروفیه که همه اونو با لقب جندوک میشناسن هیچکس نمیدونه چه شکلیه یا اسم واقعیش چیه ی روز توی کافه پسری رو میبینه که نه تنها اسمش بلکه ظاهرشم شبیه نقش اول جدیدترین رمانشه و از اونجا سعی میکنه به پسره نزدیک بشه پسری که از نویسنده معروف...