part 5: I wish I never saw you

470 63 3
                                    

Jennie

با شنیدن صدای زنگ مزخرف گوشیم بلند شدم.

نگاهی به اطرافم کردم :من کی امدم خونه؟!!

موهامو کشیدم  هیچی یادمم نیستتت جنی دیشب مگه چقدر زهرمار خوردی!!

با دوباره زنگ خوردن گوشیم عصبی جواب داده:

+بلهه؟ چرا انقدر زنگ میزنی؟

-بیدار شدی پس

فوشی به بی دقتی خودم دادم

+اره که چی، به تو چه اصلا جئون قطع میکنم

نفس عمیقی کشیدم اوکی اروم باش

سوال اول:دیشب کجا بودم؟

+رفته بودم بار دیدن اون عوضی

سوال دوم:گوشیم چرا روشنه من خاموشش کرده بودم؟

+حتما اون بارمن مزاحم روشنش کرده

سوال سوم:به کی زنگ زده؟ چرا؟ من چجوری امدم خونه؟ جئون چرا هنوز داره با من حرف میزنه؟

از سردرگمیم جیغی کشیدم:اصلا ولش کن

وارد اشپزخونه شدم ی اب برداشتم با بستن در یادداشتی که روش بودو دیدم

(فردا بیدار شدی بهم زنگ بزن خاموشش نکن، فرار هم نکن
صبحانه بخور چون دیشب زیاد الکل خوردی
جونگ کوک )

با دیدن یادداشت کل دیشب جلو چشام امدن با فهمیدن اون حجم از اطلاعات هنگ موندم.

روی زمین نشستمو ناله وار گفتم:مایه خجالته، دلم میخواد خود دیشبمو بکشم احمق احمق

تو سر خودم داشتم میزدم که با صدای در وایسادم.

در رو باز کردم:شما؟

'خانم کیم جنی؟ '

+بله خودم هستم

'ظرف غذاتونو اوردم'

غذا من که چیزی سفارش ندادم با حس ویبره گوشیمو در اوردم

-سوپ خماری واست سفارش دادم حتما بخور

ظرف غذا رو گرفتم و در رو بستم.

بعد از خوردنش انگار حالم بهتر شده بود .

+خوردم ممنون

برای جونگ کوک فرستادم.

اهی کشیدم توی دوراهی مونده بودم بهش واقعیت رو بگم یا بدون گفتنش ازش کلا فاصله بگیرم؟!!

با یاد اوری اینکه امروز باید پارت بعدی رمانو بدم بیخیال فکر کردن شدم.

+اخیششش این پارت هم تموم

با شنیدن صدایه شکمم بلند شدمو سمت اشپزخونه رفتم

با دیدن یخچال خالی روحم از بدنم جدا شد

اهی کشیدم و گوشیمو از سر اپن برداشتم با دیدن خاموش بودنش :ایششش تو برای چی باتری تموم کردی؟حالا مجبورم خودم برم خرید

درو هول دادمو وارد شدم ی سوسیس برداشتم که یادم افتاد باید چیزای سالم بخورم بجاش تخم مرغ اپ پز و ابجو برداشتم
.
کنار پنجره نشستمو خوردنو شروع کردم.

ابجو رو تا اخر سرکشیدم و بیخیال بقیه تخم مرغ ها شدم
.
نزدیک خونه که شدم جونگ کوک رو تکیه به درخت روبه روی در دیدم.

بدون اینکه نگاهش کنم رمز در رو زدم که دستمو گرفت:چرا داری نادیدم میگیری؟

جوابی نداشتم بهش بدم هنوز امادگی گفتن حقیقت رو نداشتم

+ولم کن سرم شلوغه

دستمو محکم تر گرفت :مشکلت چیه؟

+جونگ کوک دیگه نمیخوام ببینمت

خیلی سعی کردم موقع گفتنش صدام نلرزه موفق هم شدم.

-چرا؟

+چون نميتونم تحملت کنم...
نمیخوام اسیب ببینی
(فلش بک:شب قبل بار مونلایت)

وارد بار شدم وقتی شخص مورد نظرمو پیدا کردم رفتم سمتش

-سلام

+برایه چی بهم زنگ زدی؟

پوزخندی زد:مثل همیشه تغییر نکردی اصلا

+بگو چی میخوای؟

-فهمیدم با جونگ کوک دوستی اینبار با چه نقشه ای به برادر جونگ ایل نزدیک شدی؟

+هیچ نقشه ای

دستشو رو میز کبوند:دروغ نگو میخوای این یکی هم بکشی

+خفه شو من جونگ ایلو نکشتم

-از جونگ کوک فاصله بگیر کیم جنی شوخی نمیکنم فاصله نگیری بهش همه چی رو میگم

(پایان فلش بک)

وارد خونه شدم درو پشت سرم که بستم بغضم ترکید اشکام قطره به قطره پایین میریختن دیر فهمیدم عاشقتم خیلی دیر کاش هیچوقت نمی دیدمت جونگ کوک: ببخشید ببخشید که الان هیونگتو نداریی ببخشید که باعث مرگش شدم.

Jungkook

نمیدونستم چندمین بطری سوجو رو داشتم میخوردم فقط میدونستم تلخه مثل حرفای جنی :کاش هیچوقت نمی دیدمتو عاشقت نمیشدم

بطری بعدی رو خواستم بخورم که یکی از دستمم کشیدش به اون شخص نگاه کردم با لحن مستی صداش زدم:جین هیونگ

به میز اشاره ای کرد:پس چه خبرته پسر میخوای خودکشی کنی این همه سوجو خوردی؟

با بغض دوباره صداش کردم:جین هیونگ.... چرا منو نمیتونه تحمل کنه چرا نمیخواد ببینتم؟

با نگرانی شونه هامو گرفت:جونگ کوک چی شده به من بگو

-جنی...رفتم ببینمش اول نادیدم گرفت بعدش گفت دیگه نمیخواد ببینتم
هیونگ من دوسش داشتم

با گفتن این حرف اشکام سرازیر شدن:بعد مدت ها بعد از مرگ هیونگ تونستم ی نفرو دوست داشته باشم

جین بغلم کرد:دونسنگ جذابم گریه نکن

-هیونگ قلبم درد میکنه خیلیی

'نگو اینطوری جیگرم اب میشه بیا بریم خونه دیگه پاشو استراحت کنی حالت بهتر میشه '

با کمک هیونگ بلند شدم و از مغازه بیرون امدیم.

🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓

🐱Jendukii🐰|JENKOOK (COMPLETED) Where stories live. Discover now