part 6:jennie'past

469 64 8
                                    

(فلش بک سال 2015)

Jennie

لعنت بهت ایرین باشه منو مجبور به چه کارهایی میکنی اخه چرا باید ببازم که اخرش برم به کسی که نمیشناسم بگم باهام قرار بزار

سر میزشون که رسیدم نگاهی بهش کردم:جئون جونگ ایل میشه ی لحظه بیای بیرون؟

همشون با شوک نگاهم میکردن انگار ادم ندیدن

-اره.. ح.. حتما پسرا برمیگردم

و همراهم امد بیرون

از سالن غذاخوری که زدیم بیرون سمتش برگشتم و بدون هیچ مقدمه ای گفتم :با من قرار بزار

معلوم بود واسش شوکه کننده بود بدون هیچ حرفی همینجوری نگاهم میکرد.

پوکر نگاهش کردم:جئون

-ها؟!!!!

+اگه نمیخوای باشه فراموشش کن

خواستم برم که جلوم وایساد:نه یعنی من خوب شوکه شدم 

نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت:باشه باهات قرار میزارم

ولی کاش هیچوقت قبول نمیکرد

8ماه بعد

نگاهی بهش کردم که توی پارک منتظرم بود جونگ ایل پسر خیلی خوبی بود ولی لیاقتش بهتر از منیه که هیچ احساسی بهش نداره
امروز همه چی رو تموم میکنم

سمتش رفتم با لبخند همیشگیش بهم سلام کرد

-سلام  دیر کردی نگرانت شدم

+ترافیک بود ولی تو حالت خوبه زیر چشمات سیاه شد و رنگ صورتت هم پرید

-خوبم نگران نباش چی میخواستی بهم بگی؟

احساس گناه میکردم برای اینکه قراره قلبشو بشکونم:بیا جدا شدیم

بدون هیچ حسی توی صورتش داشت نگاهم میکرد

یکم که گذاشت اروم گفت:باشه

+ببخشید

-نیاز به معذرت خواهی نیست مواظب خودت باش

+ممنون برای این 8ماه

-من بیشتر ممنونم جنی

و از هم جدا شدیم

ولی کاش اون روز ازش جدا نمیشدم وقتی دو روز بعد فهمیدم که خودکشی کرده از خودم خیلی متنفر شدم
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
خودمم نمیدونم چرا این ساعت اپ کردم 😐

دیدم پارت ها امادن دلیلی نداشتم اپشون نکنم دوتا پارت گذاشتم اول میخواستم ی پارت بزارم ولی خوب دیگه دوتا گذاشتم

قسمت بعدی اخرین قسمت جندوکی پس لطفا منتظرش باشید😢

میدونید که خیلی دوستون دارم نه💜

ووت و کامنت فراموش نشه 😉

🐱Jendukii🐰|JENKOOK (COMPLETED) Where stories live. Discover now