part 3

189 37 3
                                    

تهیونگ با لذت یوجین که زیر پاهاش بود نگاه میکرد.نیشخند عمیقی زد و تلفنش رو برداشت تا به امگا کوچولوش خبر بده داره کی رو میاره.بوق اول هنوز تموم نشده بود که صدای نگران فندوقش توی گوشش پیچید:
-الو آلفا حالت خوبه؟
+خوبم کوک.حدس بزن دارم کی رو میارم.
-یوجین؟
+جفت باهوش من.چیزی نمیخوای؟
-هیچی...شیر موز میخوام
لبخند کمرنگی روی صورتش نشست.جونگکوکش هیچ وقت از شیرموز خسته نمیشد.بالاخره پاش رو از روی قفسه سینه یوجین برداشت و با نیشخند بهش خیره شد.
+آماده باش چون قراره زندگیت به بدترین شیوه ممکن تموم شه
دوباره گوشیش رو در آورد و به نامجون پیام داد که شروع کنن.در عرض سه ثانیه کل ساختمون از مردم خالی شد و اعضای مافیای سئول داخلش رو پر کردن.با حفظ نیشخند روی لبش از موهای یوجین گرفت و شروع به کشیدنش روی زمین کرد.یوجین میخواست داد بزنه،جیغ بکشه و کمک بخواد،اما دهنش با چسب بسته شده بود.بالاخره به ماشین رسیدن و تهیونگ یوجین رو توی صندوق عقب پرت کرد و درش رو بست.سوییچ رو به طرف نامجون انداخت و طرف شاگرد نشست.
-نظرت چیه کیتی گنگ و آگوست دی رو هم بیاری؟
سرش رو به طرف نامجون برگردوند.فکر بدی نبود.هیچ کس از زیر دست آگوست دی و کیتی گنگ زنده بیرون نمیومد‌.چرا تهیونگ این رو میدونست؟چون خودش اون دوتا رو از بیمارستان روانی فراری داره بود.گوشیش رو برداشت و به آگوست دی تلفن زد




دست های تپل و کوچیک جیمین رو توی دستش گرفته بود و ناخون هاش رو لاک میزد.جیمین هم مشغول ضد عفونی کردن زخم بزرگ روی چشم یونگی بود.از نظر جیمین زخم یونگی اونو خیلی جذاب تر نشون میداد.
-تموم شد کیتی
به ناخون هاش نگاه کرد.طبق معمول لاک صورتی.لبخندی زد که چشماش رو به هلال تبدیل کرد و بوسه ای روی زخم یونگی گذاشت.یونگی لبخندی زد و دستاش رو برای بغل کردن جفتش باز کرد.جیمین بلند شد و خودش رو توی آغوش یونگی انداخت و سرش رو توی گردنش فرو برد و رایحه کمیابش،یعنی رایحه کاج و قهوه رو بو کشید.در حال لذت بردن از نوازش های یونگی روی موهاش بود که تلفن یونگی به صدا در اومد.
+کیه؟
-ویکتور
+منتظر چی هستی جوابش رو بده
دکمه سبز رنگ رو فشار داد
×درود ای آگوست دی اعظم
-درود ای شاهزاده ویکتور
صدای خنده اش دار تهیونگ توی تلفن پیچید
-حرفی؟سخنی؟کصشعری؟چیزی میخواستی بگی؟
×بیا عمارت کیتی عم با خودت بیار
- به چ مناسبت؟نکنه میخوای این جفت افسانه ایت رو نشونمون بدی؟
×چه غلطا.نچ نچ.یکی رو میخوام زجرکش کنم کمک میخوام
نیشخند عمیقی روی لبای یونگی نقش بست.
-نیم ساعت دیگه اونجاییم
×باشه.میبینمتون
گوشی رو قطع کرد و به چشمای کنجکاو جیمین که لنز صورتی رنگی روش بود نگاه کرد
- آماده شو.قراره حسابی خوش بگذره.






بعد از تماس با تهیونگ،خیالش راحتتر شده بود.روی تخت نشست و به نقطه ای نامعلوم زل زد.تمام اتفاقات اون شب جلو چشماش بودن:
آخرین روز هیتش بود اما به طرز عجیبی رایحه اش غلیظ تر شده بود.از شهوتش هیچ خبری نبود اما هنوز هم فورمون های هیت رو آزاد میکرد.تهیونگ رفته بود تا براش قرص بخره و تنها توی خونه بود(البته اگه یوناتان رو فاکتور بگیریم).روی زمین نشسته بود و مشغول بازی کردن با پاپی کیوتش که کلی از تهیونگ خواهش کرده بود براش بخره بازی میکرد.از نظر تهیونگ هیچ موجود زنده ای نباید کوکی رو میدید اما خب...کی میتونه در برابر اون چشمای درشت و کهکشانی مقاومت کنه؟حتی کیم تهیونگ که صد ها هزار نفر رو کشته بود و عملا هیچ عاطفه ای نداشت هم نتونست مقاومت کنه.البته بماند که همیشه به یوناتان حسودی میکرد.توپ رو برای یوناتان انداخت تا براش بیاره که رایحه یه آلفا رو احساس کرد ولی....اون آلفا تهیونگ نبود.ترس همه وجودش رو گرفته بود و روی زمین میخکوب شده بود.رایحه آلفا هر لحظه نزدیک تر میشد و کوکی فقط وقت کرد به تهیونگ زنگ بزنه اما قبل از اینکه تهیونگ جواب بده اون آلفا وارد اتاق شده بود و داشت بهش تجاوز میکرد.صدای داد تهیونگ پشت تلفن توی صدای جیغ کوکی گم میشد.وقتی که تهیونگ بع خونه رسید،امگاش رو دید که روی زمین بیهوش افتاده و دورش رو خون و کام شیری رنگی گرفته.با حس نرمی روی مچ پاش از خاطراتش بیرون کشیده شد.یوناتان خودش رو به پای کوکی میمالید.لبخندی زد و بغلش کرد.همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد...

crazy alpha Where stories live. Discover now