Real life...
سرش رو پایین انداخته بود و از حیاط مدرسه رد میشد تا به سالن مدرسه برسه و درست لحظه ای که وارد سالن مدرسه شد و خواست از پله ها بالا بره تا به پشت بوم برسه قبل از اینکه بتونه از پله ی روبه روش بالا بره
صدای اقای پارک معلم ریاضیش رو شنید که میگفت:-اقای جئون نکنه یادتون رفته کلاستون اون بالا نیست و الان با من کلاس دارید
چرا زود تر نیومده بود که حالا مجبور نباشه یه ساعت دیگه هم این زندگی لعنتی رو ادامه بده
ولی نه
اون تصمیم گرفته بود وسط کلاس به بهانه ی دستشویی خودشو به پشت بوم برسونه و زندگیشو تموم کنهو حالا به ناچار وارد کلاسش شد و روی نیمکتش نشست و به وضوح میدید که بچه ها چطور بهش نگاه میکردن جوری که انگار کثیف ترین موجود توی زندگیشون رو میبینن و همه ی اینا باعث میشد جونگکوک توی کاری که میخواست انجام بده تردید نکنه
اما جونگکوک ، تهیونگ رو ندید که داشت با عشق بهش نگاه میکرد
راستش جونگکوک اصلا نمیتونست تو چشمای تهیونگش نگاه کنه چه خیال خامی «تهیونگش» ، تهیونگ که مال اون نبود
الان تقریبا نصف زمان کلاس گذشته بود...
بلاخره...بلاخره میتونست دنیا رو از شر خودش خلاص کنه تا همه راحت شن
دستش رو بالا برد و از اقای پارک اجازه خواست که میتونه بره دستشویی یا نه و وقتی اقای پارک اجازه داد که بره اروم از سر جاش بلند شد و سرش رو پایین انداخت و به طرف در کلاس حرکت کردو برای اخرین بار به تهیونگش نگاه کرد و از کلاس خارج شد
البته که تهیونگ حواسش نبود
به طرف پشت بوم حرکت کرد و از پله ها بالا رفت و در پشت بوم رو باز کردو حالا ...
وقتش بود اروم اروم به سمت لبه ی پشت بوم حرکت کرد...
کفش هاش رو در اورد و جفت کرد و با نگاه کردن بهش لبخند تلخی زد اون کفش ها رو مادرش برای تولدش با زحمت خریده بود و نمیخواست خراب بشن اروم پای راستش رو روی لبه ی پشت بوم گذاشت و پای چپش رو هم به تقلید از پای راستش روی لبه ی پشت بوم گذاشت
دست هاش رو از هم باز کرد و نفس کشید احساس ارامش داشت...که یه دفعه با صدایی که اسمش رو فریاد میزد تعادلش رو از دست داد داشت اشتباه میکرد امکان نداشت
یعنی ممکن بود این صدای تهیونگ باشه...-------
Sani:
پارت بعد پارت اخره
و همونطور که تو پارت های قبل گفتم بستگی داره به شما ها
با وجود اینکه پایانی که برای این بوک در نظر گرفتم سد بود اما به احتمال زیاد هپی اندش کنم
تا فردا که میخوام پارت جدید رو بنویسم و بزارم بهم بگین که میخواید هپی اند باشه یا نه
^^
YOU ARE READING
𝘿𝙚𝙖𝙧 𝘿𝙞𝙖𝙧𝙮 ✓
Short Story⇢ ˗ˏˋ 𝘋𝘦𝘢𝘳 𝘋𝘪𝘢𝘳𝘺 [دفترچه خاطرات عزیز] ﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎ ادما میگن بعد هر سختی خوشبختی ای تو راهه ، میگن بعد هر غم خوشحالی ای هست. میگن فقط باید امید داشته باشی و هیچ وقت از هدفت دست نکشی و در اخر خوشبختی و خوشحالیه که به سمتت میاد زندگی همیشه اون...